نگارسادات مجنونی – 2025-10-10 19:53:07
“ده روز …. بی صدا ها ” مقدمه : شاید این کتاب نه شعر باشه نه داستان و نه خاطره شاید فقط یه دل نوشته ی طوالنیه از دختری که نمی خواست سکوت کنه اما کسی هم نبود که گوش بده . اینجا ده روز که با خودم حرف می
“ده روز …. بی صدا ها ” مقدمه : شاید این کتاب نه شعر باشه نه داستان و نه خاطره شاید فقط یه دل نوشته ی طوالنیه از دختری که نمی خواست سکوت کنه اما کسی هم نبود که گوش بده . اینجا ده روز که با خودم حرف می
بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 🌿 🌸 🍃 🌸 🌿 🌸 🍃 دلنوشته جاماندگان اربعین امسال هم اربعین رسید و من باز هم از قافلهات جا ماندم، آقا… باز هم جادهها به نام تو پر شد، دلها به سمت تو پرواز کرد و من سهمم فقط اشک بود و دلی
بسم هللا الرحمن الرحیم نام داستان : نقشی زرین بر بوم تاریخ شکوفه های درختان سیب سوار بر قطار بی باک شاخه های جوان به آسمان آبی سرک می کشند ، به نظاره ابرها می نشینند و منتظر دسته دیگری از پرنده ها تا از اتحادشان بپرسند … گوشه پرده
سوغات اربعین اربعین سفریست که سوغات و تحفه و تعارف آن با هر سفر دیگری، دیگرسان است … ارمغان اربعین یک مدرسه است؛ مدرسه فضیلت و مزیت ، و ، معرفت و بصیرت که آموزه هایش، از روش و منش، تا خصلت و خدمت، در هیچ مکتب و مکتوبی، تعلیم
به نام خدا سردار بیسر فاطمه رحمانی فلسفه تاسوعا و عاشورا چقدر سردم بود، تنها ابر کوچک درون آسمان بودم. تنها ابری که به تازگی متولد شده بود. به اطرافم نگاه کردم، فقط ابر بود و خورشید. زمین را نگاه کردم زمین بیرحمانه گرم و خشک بود. باید چه کار
بسم الله الرحمن الرحیم همسایه از کنارت رد میشود و با لحنی تمسخر آمیز میگوید عه، تو هم امسال جامانده ای!؟ لبخند ملیحی میزنی و میگویی : “تا یار که را خواهد و میلش به که باشد”. اما بنده خدا نمیداند که پشت این لبخند فریادی است به بلندای آسمان،
چهل سلام چهل سلام بر حسین، سرور و سالار شهادت، چهل سلام بر تو و خاندان عصمت و طهارت، چهل سلام بر شهید مظلوم تاریخ عداوت، چهل سلام بر آخرین نمازی که، ظهر عاشورا با خون تو یافت قداست، چهل سلام بر سجده گاهی که می بوسید پیامبر
به نام خدا اگر دوباره مرا بخوانند همه چیز از یک پیام شروع شد. یک پیام ساده در یک گروه واتساپی: «امسال اربعین میریم؟» و من، مثل هر سال، اولش فقط نگاه کردم. مثل کسی که سالهاست فقط تماشاچی بود، اما آن شب، چیزی درونم تکان خورد.
به نام خدا دعوتی از امام غریب ای سرزمین خون و آفتاب، ای خاکی که قدمهای حسین علیهالسلام را در خود جا دادهای، ای جایی که آسمانش بوی عطر تربت میدهد و نسیمش زمزمه لبیک است. کربلا…نامت را که میبرم، بغضی از جنس خاک و افلاک در گلویم
بسم الله الرحمن الرحیم من از خودم شروع نکردم… از دلتنگی شروع شد. از یه بغض بیدلیل وسط روز، از یه اشک بیهشدار توی شب، از یه لحظه که حس کردم باید برم، باید راه بیفتم، حتی اگه هیچکس نفهمه چرا. قدم اولم لرز داشت. نه از ترس، از عظمت
یا حسین اگرچه گفتهاند که در تلفظ نامت لبخند ضرورتی است اما نمیدانم چرا در من چشمه اشک را می شوراند و بغضم را سرشار میکنند سد پلک هایم را در هم میشکند گونه هایم را شیار میاندازند الا ای ذبیح ظهر و مسیح عصر تو که مفهوم تشنگی را
بسم الله الرّحمن الرّحیم جا مانده از دور، از نزدیک، مِن کُلِّ مَکان، فی کُلِّ زَمان سَلامٌ عَلَی الحُسین… جا مانده ام. اینجا مانده ام. خیلِ عاشقان راه افتاده و من بی کربلا مانده ام. هر جایی می روم، پرچم سرخ و سیاه توست که بر افراشته اند. همه از
سال ۱۴۰۴ جنگ شد و سردارهایمان شهید شدند مطمئن بودم جنگ تمام میشود و مردم برای اربعین به کربلا میروند گفتم اگر رفتم به نیابت شهدای جنگ ۱۲ روزه میروم تیرماه دخترعمه ام فوت شد برای مراسم دفن به بهشت زهرا امدیم و سر مزار شهید حاجی زاده هم رفتیم
۱۴۰۲ در سرداب حرم حضرت عباس میخوابیدیم و فقط یک پله برقی تا حرم فاصله داشتیم برای نماز صبح بلند شدم و هر دفعه بالا میرفتم کیفی که داخلش پاسپورت بود را میبردم این دفعه گفتم حالا همینجا پیش بقیه اثاث هست سریع میایم و اینجا پر دوربین است رفتم
بسمه تعالی خاطره پیادهروی نجف تا کربلا حرکت از عمود اول آغاز شد، زیر آفتاب تیز و سوزان نجف. گرما طاقتفرسا بود و آسفالت داغ زیر پاهایمان، اما شور و اشتیاق زائران همه خستگی را کم میکرد. هر قدم که برمیداشتیم، حس میکردم فقط راه نمیرویم؛ دلهایمان هم سبکتر میشد
مرز که می آیی انگار در زمان سفر می کنی. پیاده که قدم برمی داری مکان برایت غریب و آشنا میشود. به موکب که می رسی گویی یک منزلگاه به مقصد قلبت نزدیکتر شده ای و ضربان قلبت اوج می گیرد… این جا مرز است. مکانی آشنا و غریب و
سلام خدا بر شهیدان راه حق به ویژه قافله سالار عشق، ابا عبداله الحسین علیه السلام آقا جانم دریغ و افسوس که منِ بنده سرتا پای تقصیرامسال نیز ازسعادت زیارت بارگاه مقدست جا ماندم خود ندیده و نرفته ام اما از سعادتمندان زیارت حرم و بارگاهت اقای من شنیده ام
رد پای عشق در مسیر نجف تا کربلا اولین بار بود که با پدرم راهی پیادهروی اربعین میشدم. او سالها آرزوی این سفر را داشت، اما همیشه بهخاطر کار و زندگی عقب میافتاد. امسال اما، تصمیم گرفتیم با هم برویم؛ من، پدر، و عشق مشترکمان به حسین (ع). از
سال ۱۴۰۳ اقای رئیسی فوت شدند گفتم اقای رئیسی امسال اگه برم کربلا به نیابت شما میروم خرداد در سایت مسابقه کلیپ برای اقای رئیسی گذاشتند من هم یک کلیپ درست کردم و فرستادم اواسط مرداد بود خواهر زاده من بهم گفت خاله امسال هم کربلا میروی گفتم اره به
جا ماندهای در حسرت وصل حسرت، واژهای که این روزها، تمام وجودم را در بر گرفته است. هوای دلم ابریتر از هر روز و چشمانم، بارانیتر از هر فصل است. هر گوشهای که مینگرم، تصویری از کاروان عاشقان در نظرم پدیدار میشود؛ گویی جهان یکصدا ناله “لبیک یا حسین” سر
دلنوشته 1 “عشقِ دیرین” عشق به حسین علیه السلام تنها عشقی است که پیر و جوان نمیشناسد. به راستی این حسین(ع) کیست؟ که همه عالم دیوانه اوست. حب الحسین چِنان در رگهای محبانش ریشه دَوانْدِه که آنان را شیفته و شیدا و اینجا این طریق الی الحبیب را دارالمجانین عشاق
دلنوشته 2 “بَزمِ جنون ” امروز، روز سوم است. از لحظهای که پا در این مسیر گذاشتهام، سه بیست و چهار ساعت میگذرد. در تمامِ این بیست و چهار ساعتهایی که بر من گذشت، من در خیالم سوار بر ابر بودم. تکه ابری نرم و پنبهای که مَرْکَب من تا
بسم رب شهدا دلنوشته اربعین: گامهایی در وادی عشق و ایثار، با طعم چای و شیرینی موکبها قدم در راهی میگذارم که هر گامش، تسبیحی است از شور و شعور، و هر نفسی که در آن کشیده میشود، حکایت از عشقی دیرینه دارد. اینجاست که زمین به آسمان نزدیکتر است
*یک فنجان چای بهشتی* *از اهواز تا چزابه؛ جایی که دلها زودتر از قدمها به کربلا میرسند* ابراهیم متینسیرت – نهم صفر ۱۴۴۷ عقربههای ساعت، چهار و سی دقیقه بعدازظهر را نشان میداد و خورشید وسط آسمان با چنان حرارتی میتابید که هر جنبندهای روی زمین نفسنفس میزد. از
به نام خالق ایثار میان همهمه ی دنیا، وسط روزمرگی های تکراری دنیا، تنها تو نبض زندگی من هستی. میدانی اصلا دلیل زنده بودنم عشق به توست. شوق رسیدن به شما مرا روی پا نگه داشته آقا جان. و شما همان نامی هستید که هر صبحم را با سلام بر
سوغات اربعین اربعین آمد وباز پای دل را فرش راه میکنم و پیاده میروم برای پیوستن به قافلهای که بوی بهشت میدهد و نام حسین (ع) بر لب دارد. در این مسیر، نه خستگی معنا دارد و نه سختی. پیاده میروم تا باهر قدم، پیام عشق و وفاداریام را
دلنوشتهای در وصف زائران اربعین حسینی(ع) پاهای برهنهی زمین، نه بر ریگهای نجف، بلکه بر سینهی تاریخ میدوند نه، این پاها نیستند که میدوند؛ دلهاست که بر سینهی خاک میتپد. آری درست قریب به هزار و چهارصد سال و اندی سال پیش واقعه عاشورا را حسین رقم زد و هم
امسال در سفر اربعین، وسط جمعیت زائرها، کنار موکبی کوچک نشستم تا نفسی تازه کنم. همانجا چشمم به پسربچهای افتاد؛ چهرهاش آفتابسوخته و چشمانش پر از انتظار و آرامش بود. خرما تعارف میکرد و گاهی با دستان کوچک، تسبیحش را میچرخاند. به او گفتم: «بابا کجاست؟» نگاهی به آسمان انداخت
این دلنوشته، تلاشی است برای روایت شبهایی که تاریخ در آنها دوباره زنده میشود؛ شبهایی که کربلا تنها یک واقعه در تقویم نیست، بلکه زخمی ماندگار بر روح انسان است. این سطرها از کودکانی میگویند که فرق میان موشک و ماه را نمیدانند، اما رویای مشک و آب را در
بسم الله الرحمن الرحیم دلنوشته / جاذبه ای از جنس بهشت سلام بر تو که وقتی میخواهم از تو بنویسم و شکوه ایستادگی تو را در قاب کلمات تصویر کنم، نمیدانم کدام واژه برای توصیف مردانگی و آزادگیات کافی است و کدام جمله شکوه بندگیات را اوج خواهد داد. برای
از مبدأ “عشق” تا مقصد “تحول”؛ گام به گام تا آسمان مهران محمدی – میگویند هر کس زائر این مسیر شود، سوغاتی با خود میآورد؛ نه اسکناسهای تبرک شده، نه مهر و تربت که سوغاتی از جنس نور، از جنس بخشش، از جنس یک “بیداری” عمیق. کاش پاییز زندگیام، با
خاطره انتظار اربعین بود. صدای تق تق نک عصا جلوی حسینیه پیچید. پیرزن خمیده، هراسان با چشمهای خیس سراغ پیرمرد آمد و گلهمند گفت: « پسرم ناراحت و چشم انتظار به خوابم اومده» پیرمرد که عرقکرده روی سکوی جلوی حسینیه نشسته بود، دستی به محاسنش کشید، بلندشد، سلام کرد و
دلنوشته جاماندگان اربعین امسال هم اربعین رسید و من باز هم از قافلهات جا ماندم، آقا… باز هم جادهها به نام تو پر شد، دلها به سمت تو پرواز کرد و من سهمم فقط اشک بود و دلی تنگ که در قفس تن مانده است. کاش میتوانستم از حصار این
دو نیمه سیب بیستسال از تصادفم میگذشت. مثانهام بعد از سه بار جراحی باز هم مشکل داشت. بار سوم، هفت ساعت در اتاق عمل بودم. همسرم و هماتاقیهای بخش جراحی فاتحهام را خوانده بودند. هرسال اربعین انگار آب سردی از سر تا پایم را لمس میکرد. هرچند قبل از این
شعر در باب اربعین و فرهنگ مقاومت هر شهید معاصری جسمش عطر ایام اربعین گرفت روی بازو اگر نوشت عباس قدرت از پنجه ی حسین گرفت وقت دیدار حضرت او شد تا به پایان جاده باید رفت محشری واقعی به پا شده است این سفر را پیاده باید رفت آنکه
هر سال وقتی کاروانها از سفر اربعین برمیگردند، دستهایشان پر است؛ یکی تربت آورده، دیگری تسبیح، دیگری پرچم سیاه کوچکی که از بینالحرمین گرفته. اما راستش را بخواهید، هیچکدام از اینها برای من مهم نیست. من دنبال سوغاتی دیگری هستم؛ چیزی که توی ساکها جا نمیشود. سال گذشته دوستی که
حقیقتا که پیادهروی اربعین و این مسیر نورانی سراسر مدرسهای است پر از درس و عبرت و خاطره. امسال من و جمعی از هم دانشگاهی هایم، در این مسیر با خود پرچم های پرمعنایی همراه داشتیم؛ در پیشاپیش، پرچم “لبیک یا حسین (ع)” میدرخشید، و در پس آن، پرچمهای ایران،
شهر بوی تعفن میدهد ، شهر دریای منیّت هاست ، در شهر همسایه ها غریبهاند ، همکار ها رقیب و کودکان افسرده… انگار شهر هر روز بیشتر در یک چرخهی باطل حل می شود ، در شهر عشق جرم است ، محبّت ده سال زندان دارد و سرفه های
من، به عنوان نوجوان حسرت به دلیل که تا کنون زیارت اباعبدالله و زیارت اربعین نصیبش نشده، این دلنوشته را نوشتم. باشد که سیدالشهدا بپذیرند
بسمه تعالی پویش ملی سوغات اربعین دلنوشته اربعین عنوان: برای کسی که با قلب راه میرود نویسنده: فاطمه مهران فرد- دانشجوی ارشد مدیریت فناوری اطلاعات هم قدم سلام، اگه امروز پاهات درد میکنه، یادت باشه : این درد، دردِ وصاله… دردِ نزدیک شدن به آن کسی که برای حق، همه
پویش ملی سوغات اربعین نوشته حدیث علی اکبری استان البرز حسین جان، امام مهربان و مظلوم من اربعین آمد و من اینجا، تنها نشسته، برای تو و اربعین تو، برای زائران مسیر عشق، چند کلامی حرف دل مینویسم. گفتهاند دلنوشته باید حاصل تامل شخصی با اربعین باشد… مگر غیر از
به نام خداوند با سلام بر امام عشق و شهادت عشق چیست؟ عشق کجاست؟ معشوق کیست؟معشوق کجاست؟ و در هر دو میزان چیست؟؟ آری عشق در یک کلمه در نام و یاد سالار شهیدان نهفته است، اما معشوق، امت اسلام و مریدان راه حقیقت می باشد، حسین در اولین حرف«ح»
بسم الله الرحمن الرحیم سلام برتو ای مظلوم کربلا این روزها آسمان قلبم ابری تر از همیشه است بازهم اربعین رسید و من در حسرت رسیدن درآرزوی پیمودن و در انتظار صحن و سرای نورانیت اینجا ایستاده ام آه از فراقی که امسال هم به وصال نرسید به هر سو
تن خسته جایم گذاشت من ماندهام مهجور از او، بیچاره و رنجور از او گویی که نیشی دور از او، در استخوانم میرود میگویند حال و هوای کربلا با همه ی دنیا فرق دارد .تجربه نکردم که چه حالی میشوم اما از دور تجربه های زیادی دارم ،اشک هایم
سبزتر از خون زمستان، تکراری؛ پاییز با آغوش آتشین، شکوفا و بهار روشن تر از همیشه؛ فرقی به حال پرستوهای همیشه مهاجر ندارد؛ وقتی جنب حرم، چون دانه های تسبیح روی هم می غلتند و دل به دل در حماسهای ابدی، بینهایت می شوند. هنگامی که سکوت سوزان،
راهیان نور (دلنوشته ) دلم منتظر تقویم نبود ، راه خیمه ها را در پیش گرفته بود و در کربلا می تپید . صدا می آمد صدای قدم ها صدای جاده ها صدای حسین که میگوید : بیا بیا …. اما یعنی باز هم جاماندم ؟ در راهی که پایان
بسمه تعالی دلنوشته اربعینی با اسم انگشتر کربلایی(398کلمه) ازاربعین پارسال که برگشتیم،دلهره ی اربعین بعدی راداشتم. .آخرهرچه دارم ازحسین است. شخصیتم،آبرویم،کارم،درسهایم،ارتباطاتم،اصلا زندگی من بامولایم حسین معناشده است.من بودم و زندگی روزمره ام.من بودم و کارهایم،درسهایم،ارتباطاتم.اما باهمه اینها درگوشه ی ذهنم کربلای اربعین پاک نمی شد.انگاراین گوشه گیری عادت کربلاهایم
بسم الله الرحمن الرحیم امام حسین محور وصل عالم بشریت است. وقتی قدم اول پیاده¬روی را بر میداری یعنی وارد مکانی شدی که تک تک لحظاتش پر از داستان¬های زندگانی و درس گرفتن است. انگار آدم به تجربیاتش اضافه می¬شود. اربعین رویداد بزرگی است که هرساله عاشقان اباعبدالله مسافت طولانی
بسم الله الرحمن الرحیم امام حسین محور وصل عالم بشریت است. وقتی قدم اول پیادهروی را بر میداری یعنی وارد مکانی شدی که تک تک لحظاتش پر از داستانهای زندگانی و درس گرفتن است. انگار آدم به تجربیاتش اضافه میشود. اربعین رویداد بزرگی است که هرساله عاشقان اباعبدالله مسافت
تن خسته جایم گذاشت من ماندهام مهجور از او، بیچاره و رنجور از او گویی که نیشی دور از او، در استخوانم میرود میگویند حال و هوای کربلا با همه ی دنیا فرق دارد .تجربه نکردم که چه حالی میشوم اما از دور تجربه های زیادی دارم ،اشک هایم شاهد
دلنوشته کفش هایم کو؟ کوله ام را برمی دارم با نگاهی به داخل خانه و قفل کردن در پاشنه ی کفش هایم را کشیده راه می افتم بدون خبر داشتن کسی،به موقع میرسم اتوبوس که راه می افتد خیالم آسوده می شود همه جا غرق تاریکیست جز جاده روبروکه هر
به نام پروردگار قلم در آرزوی وصل در این فصل از سال، هوای شهر بوی عاشقی میگیرد. بوی اسپند و نوحه، کوچه به کوچه عطر کربلا را میپراکند و هر گوشه از این شهر، حرمی میشود از جنس دلتنگی. گوشهایم پر از صدای پای زائرانی است که در افق دور
جامانده راه جاماندهام با دلی پر از درد و فراق، دلتکهتکهای که در غم جدایی میسوزد، همه رفتند و خوشبخت آنها که ره توشهی عشق گرفتند، و من، تنها ناظر بودم و اشکهای بیصدا ریختم، میدانم صدایم را از دور هم میشنوی و دل تنگم را میبینی، گرچه فاصلهها چون
رستگاری در روز واقعه ساعت 5 صبح مردادماه سال گذشته بود که با صدای زنگ خانه از خواب پریدم. با اینکه به حمید (دوستم) به صراحت گفته بودم که اهل این گونه سفرها نیستم اما بیتفاوت به حرفهای من و گویی کائنات او را مامور به این کار کرده باشد،
بسم رب اشهداوالصدقین دلنوشته سوغات اربعین 💫 اربعین سفری به سوی سرزمین دل ها اربعین، روز تپش قلب هاست ، اربعین یادآور عشق و وفاداری به امام حسین (ع) و یارانش است. در این روز، میلیونها عاشق با پای پیاده رهسپار حرم عشق می شوند تا ارادت خود را ابرازکنند.
تقدیم به شهدای کربلا ۱. چهلمین غروب غریب تر از پرندگان بی آشیان غبار بیابان طنین انداز است تا افقی دور سر از کدام آرامگاه سر از کدام بیابان بر خواهی داشت نگاه خواهی کرد خستگان ایستاده را سرت هنوز سلوک می کند تا دمشق پروانه وار طواف می کنند
چند خط متن دل نوشته درمورد سفر اربعین در خانه که حرف از زیارت وکربلا که میشود چه شور و هل هله ای برپا میشود تا جایی که حتی کودکان مدیران سال خورده هم وسایل سفر را آماده میکنند به مرز شلمچه که وارد میشوی ذوق و شوق دیدار یار
«مشق عشق بر جادههای دلدادگی» اربعین، نه فقط یک تاریخ، که مرثیهای است جاری در رگهای زمان، سفری است به انتهای خویشتن. این بار، نه زائر، که مشتاقِ رهگذارِ این مسیرم؛ کولهبارم خالی از زاد توشه، اما دلم لبریز از نجوای گمشدهای که در همهمه زائران گم شده است. سوغات
«جاده ی عشق» اربعین، پرواز است؛ پروازی از زمین خاکی تا اوج افلاک، بر بالهای اشتیاق و عشق. هر قدم که بر جادههای منتهی به کربلا برداشته میشود، گویی ورقپارهای از دفتر دل را ورق میزنی و مشقی تازه از معنای زندگی بر آن مینگاری. این راه، خود یک سوغات
جاده های دلدادگی اربعین، نبض جاری زمان نیست، که خود زمان در چشمانش متجلی است. تلاقیِ هر آنچه از “بودن” میدانیم با “نشدن”های ابدی. این سفر، گشودنِ دریچهای به قلبِ هستی است، جایی که روح از تنگنای جسم میگریزد و در بیکرانهی “حسین” پر میکشد. هر قدم، شمیمی از عطری
عاشقی در مسیر مشایه قدم زنان مسیر عاشقی را طی می کنم، اما این روزها راه رفتن ما دست خودمان نیست؛ عشق است که ما را به سوی حرم می کشاند. سیل اربعینی ها را می بینم و غرق می شوم در شور و شوق تک تک شان :از آن
دلنوشته اربعین: کربلا در آینه غزه اربعین، تنها عددی در تقویم نیست؛ اربعین، پژواک نالههای خاک و خون است، موسم بیداری جانها و فریاد بیصدای مظلومانی که تاریخ در سینهاش نهان کرده است. در این روزها، گویی تمام جهان بوی خاک نینوا را میدهد؛ بوی خون خشکیده بر تفتیدهترین دشت
دختر ،زن،مادر….تو را چه بنامم کسی که در تمام شرایط سخت،در بحبوحه فشارهای زمانه و در عمق وظایف مادرانه ، تبدیل به الماس روزگار شدی.چه جواهری با ارزش تر از این… دختر که باشی سنگ صبور مادری؛ مادری برای پدر و نقطه اتکایی برای برادر….. مادر که باشی،همه این ها
*دل نوشته* مزه ی این چای راهیچ کجای عالم پیدانمی کنی، رنگ ارادت دارد و طعم شیرین عشق به سیدالشهدا(ع)، چشمان بامحبت این میزبانان که ملتمسانه می خواهند بااین چای خستگی ازجسم وجان برگیری. متوقف می کند، انگارلبخند هر زائرخستگی رااز آنان می گیرد که روزهاست، پای آتش محبت حسین(ع)
آنچه که اشکهایمان به جاده نوشتند” گویی از ازل، مقدر شده بود که در این روزگار، همین دلهای ما، راهی کربلا شوند. نه پایِ ما، که قلبِ ما بود که بیتابانه کشیده میشد به سمتِ حرمِ دوست. جاده، از آنِ زمین نبود، از آنِ دلها بود؛ ریسمانی زرین که از
کربلا تنها یک جغرافیا نیست… اربعین نیز تنها یک روز در تقویم تاریخ نیست… اربعین انعکاس حقیقت مطلق عاشوراست ومشایه مسیریست جاری تا ابدیت تاریخ. تشنگان ولایت در مسیر عشق با کاروان اسرا همراهند و نوای لک لبیک سر میدهند تا به مقصد کربلا که می رسند ،خواهر حسین تنها
زائر استاد: عطیه، پسرم. این چه صدایی است که از میدان شهر به گوش می رسد؟ عطیه: به گمانم صدای پچ پچ جماعتی است که برای شنیدن سخنان قاصدی از کوفه در میدان شهر تجمع کردند. استاد: گفتی قاصد؟ عطیه: بله استاد. استاد: بنظرت این قاصد، پیک حسین بن علی
دلنوشته اربعینی وقتی اولین بار در پیادهروی اربعین قدم گذاشتم، فکر میکردم مقصد من فقط کربلاست؛ اما در هر قدم، چیزی تازهای یاد گرفتم. اربعین برایم مدرسهای شد که معلمش عشق حسین(ع) بود و شاگردانش مردمی از سراسر دنیا، با زبانها و فرهنگهای متفاوت. سوغات من از این سفر، دیدن
از ابتدای خلقت، سایه به سایهات دویدهام؛ چشم به هر افق، کوبه به کوچههای بیمقصد، هرجا آینهای لرزان در مه نور را نشان میداد، ندای تو را جستوجو کردهام. اما انگار تمام تاریخ فقط مقدمهای بود برای همان روز، همان ظهرِ کشدارِ کربلا؛ جایی که زیر داغی مرگبار آفتاب، صدایم
راستش را بخواهی… راه افتاده بودم، نه فقط برای رسیدن به کربلا؛ بلکه برای رسیدن به خودم. به آن تکهای از وجودم که سالها میان هیاهوی دنیا، جا مانده بود… جایی بین خاطرههای دور، گناهان خاکخورده، و دلتنگیهای بینام. هزار کیلومتر آمده بودم، با پایی که درد میکرد، کولهای که
#خاطره_طنز نماز متحرک تصور کنید، یه کاروان پر از دخترای زائر اولی، با کولهباری از عشق و چشمانی پر از اشک شوق، تو مسیر نورانی نجف تا کربلا از اذان مغرب تا اذان صبح، در نیمهشبهای ارادت با پلکهای بصیرت در طریق الحسین! قدم برمیدارند. هوا تاریکه، اما دلها روشنتر
چه سخت است دل کندن از خاک کربلا… چه دشوار است پشت سر گذاشتن آن همه عشق، وقتی پای تو در ره مانده، اما دل هنوز آنجاست. ای که نشستهای اینسوی مرزها، اما تمام وجودت فریاد میزند: یا حسین اشکهایت، قطراتی از فراق اند… دلت پرندهای است اسیر، که هر
دلنوشته «سوغات اربعین» راه سخت بود؛ پاهایم میسوخت، ولی هر قدمی که برمیداشتم، دلم سبکتر میشد. در آن جاده فهمیدم خستگی بدن هیچ نیست وقتی دل در مسیر حسین(ع) میتپد. سوغات من از اربعین، بستهای در چمدان یا تسبیح و پرچم نبود. آنچه با خود آوردم، اشکهایی بود که
دلنوشته روز اربعین بود و من غرق در غصه. از پیادهروی جا مانده بودم و دلتنگی دلم را میفشرد. مادرم هم در خانه دلشکسته و غمگین بود و من تمام راه فکر میکردم چه میشد اگر پاهایم در مسیر نجف تا کربلا بود. اما سرنوشت مرا به مشهد کشانده بود،
دلنوشته مهریۀ من نمی دانم دادگاه چندمان بود. هیچ چیز به نفع من پیش نرفته بود. داشتم در دلم به خدا گله می کردم. چرا هیچ کس حرف مرا و درد مرا نمی فهمید؟ قاضی دوباره پرسید: ـ نمی خوای بهش فرصت بدی دخترم؟ نگاهی به چهرۀ درهم حمید انداختم.
ای طریق کربلا، ای سرزمین اشک و انوار… هر گام تو، نجواگر عاشقانیست که دلهایشان در گرداب زمان صیقل خورده است. بادها حامل پیام شیداییاند و خاک، شاهدی بر عهد و وفاداری. قلبها با حسین علیهالسلام همنفساند و نگاهها، در شعلههای سوختگان، تطهیر میشوند. هر اشک، بذریست که در باغ
یکی دلش را در مسیر گذاشت، یکی کفشهایش را. یکی با پای تاولزده رسید، یکی با اشکِ چشم. من اما، نه رسیدم، نه رفتم، فقط سوختم. و همین، سهمِ یکی مثل من بود از اربعین… ۲۸۰ مرتضی کمانکش خمین
دلنوشته جاماندگان اربعین دلم راه افتاده، اما پایم جا مانده… میگویند بینالحرمین راهیست از زمین تا آسمان، و من هر شب، میان بغض و اشک، در خیال خود از نجف تا کربلا پیاده میروم. نه توفیق قدم داشتم، نه سهمی از غبار راه، اما دل… دل که جامی از عشق
«دوست دارم روزی به پیادهروی اربعین بروم، چون…» دوست دارم روزی به پیادهروی اربعین بروم، چون دلم دیگر طاقت دوری ندارد… چون هر بار صدای “لبیک یا حسین” را از تلویزیون میشنوم، اشک بیاجازه میریزد، و دلم میگوید: «کاش من هم آنجا بودم… با پای برهنه، با دلی عاشق، با
«دلم از قافله جا نمانده…» پا نداشتم که بیایم، اما دلم آمد… پیش از همه، بیکولهبار، بیویزا، فقط با یک آه. هر شب، وقتی زائران در بینالحرمین قدم میزنند، من هم کنارشانم… در خیالم، در اشکهایم، در ذکرِ بیصدای «یا حسین». میگویند جاماندهام… اما نه… من فقط سهمم این بود
«در حسرت قدمهایی که برنداشتم…» دلم تنگ است… تنگِ راهی که نرفتهام، غُبارِ کفشهایی که نبوسیدم، و نگاهِ زائری که از کنارم گذشت، بیآنکه بداند من، تمام مسیر را با نگاه دنبال کردهام… من جاماندهام… نه از عشق، از حضور. و چه سخت است وقتی دل، به جایی رفته باشد
((دل نوشته بزرگداشت مقام زن و روز مادر )) جواهری از جنس زن بسم الله الذی وَمِن ءَايَتِهِۦٓ أَن خَلَقَ لَكُم مِّن أَنفُسِكُم أَزوَجا لِّتَسكُنُواْ إِلَيهَا وَجَعَلَ بَينَكُم مَّوَدَّة وَرَحمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لَأيَت لِّقَوم يَتَفَكَّرُون. و من از این آیه الهی علاوه بر مزاح خداوند با مردان که تسکین
#خاطره_مسیر عاشقی… ┄┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄┄ همراه کاروان بنات الزهرا در مسیر بودیم. در مسیری که هیچ وقت فکرش را نمیکردم به این زودی و در سنین نوجوانی نصیبم شود. مسیری که شاید روزی حضرت زینب (س)، بر روی خاک های سوزانش قدم نهاده باشد ، تا با دلی پر از اندوهِ یک
دلنوشته آیی با امام حسین: اشک حسرت از دیدگانم جاری است و دل غمگینم فریاد مظلومیت را سر میدهد ، آقاجان . تو درمان تمام دردهایی هستی که ، تمام وجودم را فرا گرفته. و هرکه ب شما پناه آورد امان یافت. یا ابا عبدالله… من از کودکی عاشقت بودم…
یهویی دلم لرزید انگار از همون لحظه ک اسم کربلا اومد دلشوره نشست روی قلبم نه از ترس راه نه از سختی سفر فقط از ترس اینکه نکنه یوقت جا بمونم نکنه یوقت اربعین بین الحرمین نباشم اما نه من اونقد خوشبختم بودم اربابم حسین خودش خواست خودش دعوتم کرد
بِـسِم رَبِ الحُسَـین🖤 از کودکی وقتی با مادرم به روضهها میرفتم همیشه برایم سوال بود حسین کیست؟ مگر میشود یک زن(زینب ع)انقدر شجاع و صبور باشد وقتی امسال گذرنامهام به دستم رسید داشتم به جواب تمام این سوالات که چندین سال در ذهنم بود نزدیک میشدم وقتی به نجف رسیدیم
یکی یکی عمودها رو رد میکردم. انگار فاصلهم با تو، با تموم شدن هر عمود، کمتر میشد. اشکهام از هم سبقت میگرفتن؛ هر کدوم یه روایت از دلتنگی، یه قصیده از غربت. نون لوزی تو دستم، با سه تا فلافل توش، مثل یه یادگاری ساده از یه سفر پرمعنا بود.
نمیدانم از کجا شروع شد از کجا عاشقت شدم و تمام ارزوهایم در یک رویا خلاصه شد رویایی به اسم کربلا به اسم عشق به حسین فقط میدانم من تورا از مادرت خواستم از خانم فاطمه زهرا از رقیه سه ساله ای که تورا بی نهایت دوست داشت من فقط
يا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَيْنِ إِكْشِفْ كَرْبى بِحَق آَخْيكَ الْحُسَيْنِ چگونه از تو بگویم كه عاشقانه نباشد ؟! اصلا مگر مرداب از اقیانوس میگوید؟! اصلا مگر عاشق حسین دروغ گو میشود ؟! اگر که گفتم دوستت دارم راست گفتم .. تک تک قدم هایم به سوی تو چنان بود
#دلنوشتهِ_دلی #زائر_اولی سلام بر تو ای حب حبیبان ، عشق عاشقان ، عز عزتمندان و آرامش قلوب بی قرارها یا اباعبدالله ،… جانم هزاران بار به فدایت یا بن رسول الله، ای شمس الضحی و ای نور السماء ، ای عبد محبوب خدا و ای آشنای دل ما … آخر
#دلنوشته #زائراولئ السلام و علیک یا اباعبدالله الحسین السلام و علیک یا ابوالفضل العباس حوالی ظهر بود. در بین کوچه های کربلا قدم میزدم.. می خواستم لب باز کنم و بگویم که چقدر تشنه ام،آنقدر محو کربلا و موکب های عراقی بودم نمیدانستم که چگونه به اینجا آمدم انگار خواب
دلنوشته: جادهای که به آسمان ختم میشود غروب آرامی بود… از کنار مزار شهدای گمنام دل کندیم و راه افتادیم. دلهامون سبک، چشمهامون پر از اشتیاق، و قدمهامون رو به سوی نوری که سالها در رویاها دیده بودیم. ما دختران نوجوانی بودیم که دلهامون از سنمون بزرگتر بود؛ دلهایی که
سلام حسین جانم …. اولین باره که دارم میام کربلا ، اولین باره که پامو گذاشتم تو مسیر عاشقی اونم در اربعین که لیاقت میخواد دعوت بشی اما من میدونم اربعین کربلا مو از کی و کجا گرفتم من کربلا اومدنمو مدیون امام رضا و دخترتون رقیه خاتون هستم 🙃
اربعین: اوج تجلی عشق و پیامی جهانی و اما اربعین… اربعین نه تنها پایان چهل روز غم و ماتم، بلکه سرآغاز یک حماسه جهانی است. پیادهروی اربعین، پدیدهای بینظیر در تاریخ بشریت است که هر ساله، میلیونها عاشق را از سراسر گیتی، با هر زبان و ملیت و قومیت، به
سفرنامه دل: قدم به قدم تا بهشت پاهایم خسته نیست، دلم اما بیقرارتر از همیشه. هر قدم، داستانی تازه، هر نفس، آرزویی پنهان. اینجا، در این جادهی بیپایان، زمان معنایش را از دست میدهد و فقط دل است که میماند و شور حسینی. کوله پشتیام سنگین نیست، سبکبارِ عشق آمدهام.
سوغات من از اربعین، تنها یک یادگاری یا خاطرهی شخصی نیست؛ آنچه از این سفر با خود آوردهام، حقیقتی ژرفتر و نوری ماندگارتر است. اربعین برای من نه صرفاً یک پیادهروی میان نجف و کربلا، بلکه مدرسهای زنده است؛ دانشگاهی سیار که استاد آن حسین (ع) است و شاگردانش
دلنوشته اربعین این اولین اربعینی بود که قدم در مسیر گذاشتم؛ از همان لحظهی اول حس میکردم پاهایم دیگر به اختیار من نیستند، انگار دست محبت حسین علیهالسلام بود که مرا میکشید. از ایران امام حسین راه افتادم و هر قدم که جلوتر میرفتم، بیشتر مطمئن میشدم این سفر فقط
دلنوشته جامانده اربعین جا ماندهام آقا… نه از راه، که از نگاهت. دلم زودتر از همه چیز رفت، رفت و قدمقدم به ضریح رسید… اما من؟ تنها ماندم با حسرتی که هیچ سالی درمانش نمیشود. هر شب، کفش دل را میپوشم و در خیال، میان خیل عاشقانت راه میافتم به
عنوان: «یک مشت خاک، تمام سوغات من» از مسیر که برگشتم، همه منتظر بودند ببینند چه آوردهام. چشمها دنبال تسبیحی از کربلا بود، یا پارچهای سبز از بینالحرمین. من اما دستانم خالی بود… جز یک مشت خاک. آن خاک را از کنار جاده برداشته بودم؛ همانجا که زائری خسته، کاسهای
پویش ملی سوغات اربعین اثر ۱ – بخش کلیپ اربعینی عنوان کلیپ: جهانی شدن یک عشق؛ سوغات من از اربعین فاطمه علی بابائی دلنوشته “سوغات من از اربعین، تنها یک یادگاری یا خاطره نیست؛ بلکه درکی عمیقتر از همان “معرفت جهانی شدهی حسینی” است که مقام معظم رهبری به آن
“کربلا تنها بهار سرخ رنگ روزگار کربلا نقاشی دست خود پروردگار” چون حسین باشدبه راه عشق در دنیای ما او بود رسم الخطوط مردی و آموزگار گونه هایم را به عاشورابشویدسیل اشک دردلم صحرای فریاداست دردی آشکار چون اناری سرخ رنگ در سینه ام گل می کنی ای غم باب
شروع کردم به چیدن قدم هایی که یکایک، زیبایی ها را ثبت میکردند .. از «زادگاه» شروع کردم ! طبق های بزرگ «چراغ و آیینه»، دل اهالی محله شاه چراغی ها را روشن میکرد! گلاب و نسترن و بیدمشک و چشم های نگران نرگس ها، استقبالشان از مسافران «اربعینی»، بی
دو نیمه سیب بیستسال از تصادفم میگذشت. مثانهام بعد از سه بار جراحی باز هم مشکل داشت. بار سوم، هفت ساعت در اتاق عمل بودم. همسرم و هماتاقیهای بخش جراحی فاتحهام را خوانده بودند. هرسال اربعین انگار آب سردی از سر تا پایم را لمس میکرد. هرچند قبل از این
«دعوتنامهای بیمهر» نه ویزا خواستم، نه کفش پیادهروی… من فقط دلم را فرستاده بودم. گفتم شاید، شاید اگر دل برسد، خودم هم به برکت آن، جایی گوشهی بینالحرمین دعوت شوم… اما نه. دعوتنامهام بیمهر ماند، سهمم شد ایستادن پشتِ قابِ گوشی و شمردن قدمهایی که هرگز برنداشتهام. با اینهمه، من
روزهای حیرانی درنگ در سرعت سرسامآور زندگی چند سالی است که راهی این سفر میشوم، امسال اما متفاوت تر؛ آن روزها بار سفر میبستم برای خادمی زائران طریق الحسین. قرار ما عمود ۱۱۰۲ بود و مسیری که هرسال پیاده از نجف راهی میشدم را این بار باید با ماشین میگذشتم.
دلنوشته محسن کلهر مسلم، کوفه را که به هم ریخت، حماسه کربلا آغاز شد. مسلم سلامت کوفه را سنجیده بود و میزان مروتشان را. و آفت زور و زر را در استخوان و جان کوفیان دیده بود.کوفه ای که کاغذی بود و آب، برد آبرویش را. کوفه ای
دلنوشته «سوغات اربعین» راه سخت بود؛ پاهایم میسوخت، ولی هر قدمی که برمیداشتم، دلم سبکتر میشد. در آن جاده فهمیدم خستگی بدن هیچ نیست وقتی دل در مسیر حسین(ع) میتپد. سوغات من از اربعین، بستهای در چمدان یا تسبیح و پرچم نبود. آنچه با خود آوردم، اشکهایی بود که از
باسمه تعالی حریم یار… من فاطمه هستم. به رسم هر سال با بچه های هیئت حضرت رقیه (س) قول و قراری داریم و در ایام اربعین به سفر عاشقی می رویم. مسئول هیئت ما خانم محمدی است که بیشتر عمر خود را در مکتب سیدالشهدا (ع) گذرانده است. ما یک
دلنوشته «سوغات اربعین» راه طولانی بود، پاهایم درد میکرد، اما اشکهایم سبکترم میکردند. هر بار که نگاه به گنبد میافتاد، انگار همهی خستگیهایم جا میماند. سوغات من از اربعین چیزی نیست که در چمدان جا شود. آنچه آوردم، دلِ شکستهای بود که کنار ضریح آرام گرفت. هنوز صدای «یا
در مسیر عاشقی، پسری کوچک با دلی بزرگ، سینیای از شربت به دست دارد. مادر، آرام پشت او ایستاده، دستهایش مثل بال فرشتهها روی شانههای پسر، آرامش میریزد. پرندهها در آسمان میخوانند، و زائران، با پرچمهای سبز و دلهای پرنور، قدم به قدم به سوی حرم میروند. گاهی یک لیوان
وقتی به حرمت پا گذاشتم حیران بودم مات و مبهوت با نگاهی به ایوان طلایت با رایحه خوش حرمت چنان سرخوش گشتم و شاداب گویی وارد بهشت شدم حرمت جایست که مرا از فرش تا عرش می برد گویی در آسمان روی ابرها راه می روم آرام و سبک بال
موکبها کواکب آسمانند روشنی و امید شیعانند سیل خروشان عشاق الحسین راه می افتد وقت اربعین هر زائر لبریز از محبت با شوق می آید به سویت همه زیر پرچمت ای شاه دین همه گویند لبیک یا حسین همه با عشق و شور و شعف فوج و فوج و صف
میدیدمش از دور و دلم برایش پر میکشید… خدایا! یعنی می شود لمسش کنم؟ بوسه ای بر او زنم، از نزدیک حسش کنم؟ میشود شبی، نصفه شبی کنارش باشم؟ یا دمی، لایق دیدارش باشم؟ میشود در راهی دیده بگشایم؟ که درآن راه، خاک و غبارش باشم؟ اما ماه خیلی بالاست؛
دلنوشته – جاماندگان نگارنده: سمانه سنجابی شماره تماس: ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بسمه خدای حسین؛ همان خدای بغضهای نیمه شب، همان که نامش، آرام بخش دلهای بی تاب است… خدایی که دل را عاشق کربلا آفرید… سلام برحسین، لب تشنه ای که هویت دین شد… سلام بر عباس، که بی دست شد اما
اربعین که میرسد، جادهها رنگ دیگری میگیرند؛ گویی زمین و آسمان همصدا میشوند تا روایتی بیمانند از عشق و ایثار رقم بخورد. اینجا همه بیریاتر از همیشهاند، مردمانی که دنیای خود را وانهادهاند تا تنها برای حسین(ع) خدمت کنند. پیر و جوان، زن و مرد، ثروتمند و فقیر، همه در
(نفس دلتنگی) سالها بود مشک های خالی محله را پر می کرد و (بابا عباس) شده بود ورد زبان هر ساله ی مردم و موکب ها! نمی دانم چه مصلحتی در آن دستان پینه بسته بود که به هر استکان(چای) که دست میزد، میشد (شربت) و از آبشخور وجودش، می
#خاطره: “چشمهای بارانی از دلی که همیشه دندهلج داشت روایتی از خاطره اولین دیدار و آخرین اشک یک نوجوان زائر اولی زیر قبه حسین (ع)” یکی بود یکی نبود، غیراز من و خانم مربی کسی نبود! یک شب جمعه تابستانی بود که بالاخره، بعد از آن همه راه و سختی،
محرم: سرآغاز یک حماسه ابدی محرم که از راه میرسد، گویی زمان در خودش متوقف میشود و غمی دیرینه، اما آشنا، بر قلبها سایه میافکند. این ماه، صرفاً دوازدهمین ماه قمری نیست؛ محرم، آغاز یک روایت جاودانه است، روایتی از عشق، ایثار، مظلومیت و پایداری. از همان ابتدای هلال محرم،
پویش سوغات اربعین با هدف به تصویر کشیدن راهپیمایی اربعین و نمایش اجتماع عظیم مسلمانان و خلق این رویداد جهانی در قالب های فیلم، عکاسی، کلیپ. شعر، دلنوشته و خاطره، خوشنویسی و نقاشی برگزار میگردد.
021-67641716
Culture@jdsharif.ac.ir
تهران، بلوار اکبری، کوچه شهید قاسمی، سازمان جهاددانشگاهی صنعتی شریف