حامد شریفی – نان داغ موکب
توی مسیر، بوی نان تازه هوش از سرم برد. رفتم داخل موکب و دیدم پسر جوونی نون میپزه، صورتش پر از عرق بود ولی لبخند میزد. پرسیدم: «خسته نیستی؟» گفت: «اگه برای حسین کار کنی، خستگی معنا نداره.» چند دقیقه کمکش کردم. اون لحظه فهمیدم اربعین یه کارگاه عشق و خدمت بیمنته. آدمها برای پول کار نمیکنن، برای دل. اون نون داغی که با عشق پختیم، هنوز طعمش یادمه؛ طعم اخلاص.