دانیال شهسوار – 2025-08-27 05:06:53
# خاطره در میانه مسیر، صدای شادی بچهها آمد. برگشتم و دیدم سه نوجوان عراقی دارند ویلچری را هل میدهند. روی ویلچر، پیرمردی ایرانی نشسته بود. صورتش آفتابسوخته، موهای سفید، اما چشمهایش پر از برق امید بود. رفتم جلو و گفتم: «کمک میخواید؟» یکی از بچهها با لهجه عربی خندید