جغرافیای میان رودان در طول تاریخ آبستن حوادث عدیده بوده است. تمدنهایی چون بابل و آشور در این گستره بالیدهاند و شاهان آنان به افتخار پیروزی بر هماوردان خود نقش برجستههایی به یادگار گذاشتهاند. همیشه شوق دیدن آثار تمدنی عراق، این کشور کهنسال را داشتهام. کشوری که برای ایرانیان در عصر باستان یادآور شکوه تیسفون و هماوردی شاهان ایرانی با رومیان در کشاکش قدرت جهانی است. در عصر اسلامی نیز عراق یکی از مناطق مهم تمدن اسلامی بود و بغداد این شهر بزرگ که نامی پارسی دارد، در عصر خلفای عباسی، چارچوب اداری و سیاسی خود را از میراث ایرانی به ارث گرفت.
هر تمدنی مظاهر مادی وافری دارد که بر دیگر تمدنها میتواند اثرگذار باشد. این که این مظاهر چیستند در این مقال نمیگنجد، اما الگوهایی در هر تمدن وجود دارند که میتوانند بر روند حیات سیاسی و فرهنگی نسلها و چه بسا حیات انسانی تاثیر بگذارند. حسین بن علی (ع) فارغ از دیدگاه مذهبی و در یک ارزیابی برون دینی جزء این شخصیتهاست. حسین (ع) بهای انسانی خود را ورای تاریخ قرار داد و هیچ آزادمردی نیست که نتواند وی را احترام کند.
خود را در کشاکش مرزهای مادیت، منیت و نادانی اسیر میبینم. با هجمۀ تاریکیها گلاویزم و در زیرزمین ناخودآگاه فردی و جمعی به سودای یافتن نوری دست و پا میزنم. آن گاه که در هر زمینهای کوچهای تخصصی ظهور کردهاند، مرا یافتن کوچ معنوی نیاز است. کسی که جوهر وجودی تو را بهتر از هر کسی میبیند و با گذر چهارده قرن هنوز در حیات سیاسی، اجتماعی و مذهبی یک دین حضور تمام عیار دارد. بارهایی در زندگی بر گردۀ روح و روانت سوار میشوند که حمل آنها طاقت بودنت را تمام میکنند. جایی که تو رو در روی تاریکی در بیانتهایی بودن میایستی و هیچ پایانی نمیبینی، امیدی از هیچ فردی در دنیا نداری و تنها چشم به معجزه میدوزی. امید به این داری که نوری در تاریکی بدرخشد و راهی باز کند. سالها در زمین عقل معاش و آرزوهای خاکی زیستم. امروز بخش عقل سرخ وجودم نیاز به زیست دارد.
حسین (ع) را درمانگری معنوی میبینم. هر کسی وی را به شیوهای میستاید چرا که با او زیست کرده است. شوقی از کودکی در وجودم فوران میکرد نسبت به هر چیز! جریان این شوق در محرّم حسی آمیخته با نوستالژی، شادی اندوهناک! و لذت خوردن شربت و نذری در وجودم جاری میکرد. فوران و سیلان انرژی را با خوردن نذری متبرک به اسم تو در وجودم حس میکردم. امروز از آن شور و شوق خبری نیست. تو همان حسینی اما من دیگر همان علی نیستم. من خودم را گم کردم و به معادلات بیپایان تعریف موفقیت وارد شدم و پاسخی درخور نیافتم. آن گاه که در تئوری تعاریف موفقیت بایستی و در این میان، رسالت بودنت را پیدا نکنی، راه و چاره چیست. صادقانه پاسخ میدهم که نمیدانم. اما ذرهای امید و ندایی مرموز من را به کربلا میخواند. وقتی که شوق بودن از هر دری به رویت بسته شده، هر بارقهای از امید و ندایی از درون را میبایست جدی گرفت. در میان ماز بینهایت مسیر دنیا و فرصت محدودی به نام زندگی در پاسخ به سوال هستیشناختی بودن درماندهام. این جاست که اذعان میکنم نتوانستم راه را بیابم. نتوانستم معنای بودنم را پیدا کنم. توان عقلی و شناختی من محدود بود و هست. اما تو ای حسین (ع)! تویی که بر کشتی نجات سواری و مهربانی پیشۀ توست، این غرقۀ اقیانوس اندوه، این پریشان دنیای ناتوانی، این سردرگم در جهانهای ابهام به امید نجات کشتی تو دستانش را از اقیانوس غم دراز کرده است و به سودای نجات زنده مانده است.
امسال نیز نتوانستم به سوی تو راه بپیمایم. آن گاه که از دوستی که مذهبی نبود شنیدم که نوری سبز رنگ از کربلا ساطع میشود و میبیند، عزمم بیشتر شد تا به سوی تو بیایم. آن که شادی بخواهد ناگزیر از غم است و آن که نور بخواهد باید تاریکی را تجربه کند. تو قطب نورانی وجودی و امسال با این که اربعین نتوانستم به سویت بیایم، اما قصد دارم وجودم را به نور تو روشن کنم تا مگر تاریکیم به نور بدل شود.
فهم غایت زندگی کار سادهای نیست و انسان ناگزیر از پاسخ این پرسش است. شاید پاسخ به این پرسش یکی از مهمترین رسالتهای آدمی باشد. در این میان، آن چه که از منظر عقلانیت پیش روی آدمی است، پاسخهای فلاسفه و مکتبهای فلسفی به این پرسش است. در جهان اندیشههای فلسفی غور بسیار کردم و در نهایت این تجربۀ زیستۀ من است که فلسفه لازم است اما کافی نیست، چرا که بعد روحی و معنوی آدمی را با هیچ دستگاه فلسفی نمیتوان و نمیشود شناخت. چرا که جهان معنوی جهانی فراعقلانی است و بحران امروز بشر در اضطراب فراگیرش در زندگی و تلاش برای خاموشی اضطراب پنهان مرگ است. اما حسین (ع) تو چگونه به مرگ نگریستی که چنین راحت و بدون ترس پا در مسیری گذاشتی که مرگ میتوانست یکی از گزینههای آن باشد. اگر بگویم عیار بزرگی یک فرد در نوع مواجۀ او با مرگ مشخص میشود، بی راه نگفتهام. این چه دستگاه پیچیدۀ هستیشناختی است که سردم دارش میگوید «بمیرید قبل از آن که میرانده شوید» و بی شک تو این حرف جدّت را عملی کرده بودی که این چنین سبک، راحت و شجاعانه پا در رکاب مرگ گذاشتی!
کربلا و دو نقش پر رنگ خیر و شر و سیاهی و سپیدی موجود در آن برای من تمثیل ساز و کار موجود در هستی است. قوای تاریکی که همیشه پرشمار، قدرتمند و مسلط بر این کرۀ خاکی بوده و قوای روشنایی که همیشه اندک، اما زنده و امیدوار به فتح تاریکی است و با تمام وجود در مسیر نور در حرکت است. این دو قوۀ پیش برندۀ عالم هستی و به تعبیر فلسفی تز و آنتی تز، در وجود من نیز زنده است. باید در خودم بنگرم و جدال هر روزۀ کربلای وجودم را وارسی کنم و صادقانه قضاوت کنم کجای جغرافیای هستی قرار دارم و آیا در این نبرد هر روزه پیروزم یا مغلوب.
تاریکی ناامیدی بر وجودم رخنه کرده و زیستن و گام زدن برایم سخت شده است. هر کسی با هر جهان بینی و مذهبی به سوی تو آمده، پر امید و نیکبخت بازگشته. اگر نیروی معنوی وجود تو نبود و بودن در این جهان را برایم هموار نمیکرد، به یقین سرنوشتی مبهم و نامعلوم داشتم. نیرویی من را به کربلا میخواند. نمیدانم که آیا تو نیز این سختی و رنج بودن در این وهمسرای دنیا را چون ما کشیدی یا نه! گویند عاشق را رنجی نرسد چون دیگر وجه فانی او به غایی پیوسته و از این رو، چیزی وی را آزار نرساند. ما نیز تشنۀ محو شدن در عشقی این چنین هستیم که رنجهای عالم را با خنده طی کنیم و حداقل، زیستی آزادانه داشته باشیم چرا که خود گفتهای که اگر دین ندارید لااقل جوانمرد باشید.
گذرنامهام چند روز پیش رسید. این سفر یک سفر معمولی نخواهد بود. من به شوق باز شدن عقدههای درونی و گرهگشایی وجودی طی چند ماه آتی پا در رکاب سفر به مقصد تو خواهم گذاشت. تنور شوقم که خاموش است آیا در کنار وجود تو روشن خواهد شد یا خیر! صادقانه پاسخ میدهم نمیدانم. اما این را شنیدهام که تو میهماننوازی و همچون برادرت کریمی.
زندگی در عصر بیمعنایی و چالش با مفهوم زندگی برای زندگی، یکی از دغدغههای انسان امروز است. این را میدانم که زندگی و زیستن بدون آرمان راه به تاریکی خواهد رساند. با وجود تمام امکانات رفاهی و زیستی در کشورهای مرفه، نبود آرمان در زندگی، بسیاری از آنان را به ورطۀ خودکشی کشانده است. حسین (ع)! چگونه میتوان مرگ آزادانه و قدرتمند تو را دید و مفتونت نشد؟ حسین (ع) تو چه گوهری داری که من را پس از چهارده قرن به سوی خودت میکشانی؟ حسین (ع) جغرافیای خشک کربلایت چه سبزهزاری دارد که این همه تشنه را شیفته کردهای؟ حسین (ع) تو یک نماد آرمانی از آزادگی و جوانمردی هستی. در جهانی که روشنفکرانش هزینههای آزاداندیشی و سخن عادلانه و شجاعانه را نمیپردازند، تو درسهای روشنفکری واقعی را آموزش میدهی. حسین (ع) تو برای ما دعا کن و گرههای بزرگ وجودی ما را باز کن تا سبک بار و رها زیست کنیم.
چه زیبا بود یک روز زیستن کنار تو و دیدن دنیا از دریچۀ چشمان تو! حسین (ع) تو بزرگی و من کوچک و انتظارم از تو یاری کممایهای چون من است. من یک برکۀ کم عمق و سطحیم و تو اقیانوسی عمیق و بیانتها! برکه را سودای وصل شدن به اقیانوس است. من کربلای برهوت و بی آب و علفم و تو روح سبز و زنده و زیبای کربلایی که هستی معنایی میبخشی! من را به آب معنا و شفا زنده گردان. حسین (ع) من در سیاهی دنیا چراغ تو را دیدم و با ترس و لرز به سوی اقلیم وجودت حرکت کردم. اما راه دراز است و خار و پلشتی بسیار! تاب و توانم به سر آمده و در راه پازدهام. تاگور میگوید امید نان روزانۀ آدمی است و این امید بوده که زیست را برایم ممکن ساخته، اما از این پس چشم امید من تنها تویی و نگاه من به اعجازی از جانب توست. شاید فلسفۀ وجود تو اعجاز در زندگی آدمیان باشد. هر چه که هست، تو درمانگر ملال و پوچی دنیا برای من خواهی بود، آری…