سوغات اربعین فاطمه زینلی

بسم الله الرحمن الرحیم

شعر قصه آب و ادب

روایتی از حُرّ و پشیمانی

سراینده اثر :  فاطمه زینلی
دانشجو کارشناسی آموزگاری
از دانشگاه شهید باهنر فرهنگیان تهران

《قصه آب و ادب 》


سر صف
یا که به تفریح کلاسی
ته آن راهروی دنج دبستان
یا به خلوتگه مور
ز میان° برگ عرق کرده افرا
که به ترس است از هوچی باد
به تماشا
رخ زخمیِ تنی ملتهبِ تب
که به زحمت
خش° خِشَک
ضجّه زده
کرده عَلم جاروی جادو
زده آهنگ غریبی
ز غم یار ُ دلاشوبه ُ تبدار ُ
شده ملتمسِ اهل سَما
که شَفَقَّت بدهندش ز سَخا ُ
شِفا بهر شِفا


ناگه آن سار درختی
که به مستی و جوانی
همه شوریده و  تب دار
کرده بازیچه و ابزار
همه کِرده ی عیار
ز خوش یار ُ
به تعقیب شرربارِ
سارِ نازک° تن و عَّمار
تیغ بربسته و بیدار
چَشم مَهوش و گوهربار
زده زخم° بر دلِ بیمارِ
همان خسروِ خَّمار
که به ایام جوانی
پرسه زن° قلدرِ آن کوچه و بازار


پر° قَمه ، پاشنه° دِشنه
کام و لب بر باده تشنه
قی شده حجب و حیا
تف شده دین و صفا
به مروت به وفا
ناآشنا ناآشنا ناآشنا


چِشم خلاص، هر طرف پِلاس
به دَدی و رفاقت با خَنّاس
و الناس و الناس و الناس ( قسم به سوره الناس)


پای بساط قمار
شد حق یتیم ناشناس
و گشت سر و پا یک کرباس
به زمان آن سیّاس
که برد نفت به اجلاس
کرد اقتباس° از آن عکاسِ نمک نشناس
اندکی اسکناس و گشت حکومت هراس


ثم کان عاقِبَه” ُ ، عجز و التماس
به داس که کند خلاص
آن خسرو آس و پاس


ناگه کرد احساس
تیز شد دیده و گوش حساس
خرج داد کمی وسواس
به آن هنرشناس و قدرشناس اَنفاس
همان نقّالِ وقت شناس
برد او را به زمانه ی شاه عباس
که آشنا بود به اسلام و وظیفه شناس
و عَلم کرد به اخلاص
پرچم شاه شهیرِ عربُ الناس


که بُدی صاحبِ طَبل و عَلم و بَیرق و مِقراض
اولیا دم به گل یاس
همان یاس
که در عجز جمل°
قهرِ به صفین ُ
به حُقد احدالناس°
میان° نَهر°
شد° اعجاز


چکمه بر هم بسراییده خجل، زده بر سر
بسته بربند گلاویخته گردن
لوشه لغزان ، شده الماسِ گران
روی شش تیغه به غلطان
و به تندی و کجی بر کُتِ حیران

لبِ عطشان
زده باران

خیس و نم دیده کتیبه سر ایوان
به عجل تاخته برکنده سیاهی
به کنجی قدم آهسته پی بو
بوی اسپند و گلاب و گل شب بو


روضه حاج رضا خلعت°
دیگ قیمه ،دیگه شُُله
زیر آن کنده هیزم
به تماشا، چای روضه
خوانده روضه
روضه ی مشک
روضه° مردی ، روضه° گریه
روضه ی مشک و سبویی که شکسته° آب نخورده روضه° عاشق، روضه ی درد
روضه با این همه احساس
شُده خسرو، حُرِّ مجلس
کرده امتحانشو، پاس


سارِ خسته در پی یار
پیرمردِ گَشتهِ ناچار
یاد روضه، یاد دیدار
یاد آن بیمار تَب‌دار
دست برده که الهی
زنِ حُرّ و  نگهدار …

دسته بندی


6 نظر

  • یکم با شعر همراه نشدم و از ابتدا من رو مجذوب نکرد ک تا انتها
    بخونم ولی قسمت هفتم رو دوست داشتم و قسمت انتهایی هم
    زیبا بود. امیدوارم هر روز بهتر و بهتر بنویسی❤️🌱

  • شعر خوبیست از نظر محتوایی ومیتوان نمره
    عالی داد اگرچه در بعضی از قسمتها میشد
    قوی‌تر کلمات را استخدام کرد شاید کلمه پاس
    در کنار اینهمه کلمات خوب وفارسی بکار رفته
    در شعر، محلی از اِعراب ندارد

  • سلام و احترام
    سپاسگزارم از نظرات استاد عزیز و بزرگوارم باعث افتخار بود برای
    بنده نظر ایشون بر سروده رو داشته باشم
    و ممنون از دوستانی که با گذاشتن نظر بنده رو در این مسیر ثابت
    قدم می‌کنند 🙏🏻

  • با عرض سلام و خدا قوت
    قسمت هفتم بسیار زیبا و دلنشین بود.
    امیدوارم با کسب تجربه و مهارت بیشتر؛ به موفقیت های بیشتر دست
    یابی.💖💝

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.