نسرین احمدپور – مادر و دختر
من و مادرم با هم رفتیم اربعین. فکر میکردم اون نمیتونه زیاد راه بره، ولی دیدم از من جلوتره. توی مسیر هر وقت خسته میشدم، مادرم دستم رو میگرفت و میگفت: «دخترم، برای زینب راه میریم، نه برای راحتی خودمون.» وقتی رسیدیم کربلا، به گنبد نگاه کرد و فقط گفت: «حسینم، ما هم رسیدیم.» اون جمله سادهترین و عمیقترین دعا بود. فهمیدم عشق امام، سن نمیخواد، فقط دل پاک میخواد.