روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

مهدی میرابی مقدم – 2025-10-05 11:45:39

حکایت منظوم جابرانصاری و اربعین . . .
________________________________________

بشنو از جابر وَ روزِ اربعین
کین حکایت آمده از او چنین

شیخِ طوسی می نویسد این سخن
از حدیثِ جابر آن پیرِ کُهَن

از عطیّه این روایت می شود
اربعین را این حکایت می شود

ازمدینه او به قصد کربلا
آن زمین پُر مصیبت ، پُربلا

باعطیّه دُختِ کوفی رهسپار
گشت بر خاکِ امامِ شهریار

بوده نابینا و پیر و خسته راه
روز چهلم آمده بر جایگاه

جایگاهی که حسینش شد شهید
خونِ او بر خاکِ تفتیده دوید

چون که نزدیک آمدیم و پیشتر
کربلا شد دیده با چشمانِ تر

جابرِ انصاریِ ما خسته بود
او به خاکِ یارِ خود دلبسته بود

اوَّل او غسلی نموده در فرات
بعد پوشیده لباسی در ثبات

بعد از آنش خویشتن خوشبو نمود
تا که بنماید به خاکِ جان فرود

او به هر گامی خدا را یاد کرد
آن ندا را از درون آزاد کرد

دائماً بود او به ذکرِ کبریا
می سرود او نوحه های کربلا

چون به نزدِ قبر آمد آن کُهَن
گفت بر آن قبر نِه دستانِ من

دستِ او را من نهادم روی قبر
رفت از او هوشِ سر ، آرام و صبر

بر سر و رویش زدم آبِ روان
پس به هوش آمد ندا داد این بیان

یا حسین و یاحسین و یا حسین
در کجایی ای تو من را نورِعَین

تو چگونه دوستی اَندَر حساب
که نمی گویی به یارِ خود جواب!؟

بعد از این جمله بگفت آن با وفا
تو چگونه پاسخ آری سوی ما!

چون بریده گشته آن رگهای تو
خونِ تو هم ریخته در پای تو

وان سرت گردیده از پیکر جدا
پس چگونه پاسخ آید سوی ما!

جابر آنگه رو به اطرافش نمود
برکلام جانگدازِ خود فزود

می خورم سوگند بر آن کردگار
که مُحمّد را پیَمبَر کرد یار

ما شریکِ آن عطای اَلَّهیم
چون شما جانا قریبِ درگهیم

پس عطیّه زو بپرسید این کلام
سهمِ ما را گو چه باشد زان قیام؟!

چون که شمشیری زِ ما نامد برون
این توقُّع باشد از ما پس فزون

حال آنکه سر° از آنها شد جدا
در جدال و جنگِ در راهِ خدا

بی پدر گشتند فرزندانشان
بیوه شد هر همسری از آن میان

پس بگفتا جابر این نیکو پیام
که حبیبم گفته با من این کلام

آن حبیبی که پَیَمبر بوده است
خلق عالَم را چو سَروَر بوده است

من شنیدم کو همی گفت این سخن
هر کسی که دوست دارد انجمن

می شود محشور با آن دوستان
گِرد می آیند اَندَر یک مکان

دوست دارد هر کسی کارِ گروه
او شریک آید به کردارِ گروه

پس به پاداش و به کیفر باهمند
درعذابند و اگر که خُرَّمند

می خورم سوگند بر آن کردگار
که محمَّد را پَیَمبر کرد یار

اعتقاد من وَ جمعِ دوستان
اعتقادی باشد از آن بوستان

اعتقادی از حسین و همرهان
چون که ساکن گشته اند اَندر جنان

پس عطیّه داد ادامه داستان
بشنوید آن را که آرَم در بیان

این زمان آمد سیاهی در مکان
از طریق شام آمد کاروان

گفت جابر رَو خبر آوَر مرا
رفتم و دیدم بگفتم ماجرا

جابرا برخیز و بین آلِ رسول
آمده کرده بر این صحرا نزول

پس به استقبالِ آن سجّاد آ
پیشوازِ دسته ی ناشاد آ

عمّه ها وُ خواهرانش همرهند
خیز و بین آنها چگونه در رهند

جابر آمد شد دوان بر کاروان
پا برهنه شد روانِ آستان

چون به نزدیکیِّ سجاد آمد او
گفت سجّادش به الفاظی نِکو

گو به من ای پیر، آیا جابری؟!
کین چنین بر خاکِ بابَم حاضری

گفت جابر آری آری جابرم
من غلام و من کنیزم ، چاکرم

گفت سجّاد این کلامِ غمفزا
بوده ما را این مکانِ ماجرا

کُشته گردیدند مردانِ وفا
کودکان را سر بُریدند از جفا

جمله زنها بر اسارت بُرده اند
جمعِ ما را اشقیا آزرده اند

خیمه ها را آتشی انداختند
باستوران بر جسدها تاختند
________________________________________
چون حکایت شد بدینگونه تمام
(هف هنر)گوید درود و وَالسّلام

مهدی میرابی مقدم

محلّ تولد: جاجرم (خراسان شمالی)

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.