روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

حسنا رضاییـے پور – 2025-08-31 09:40:50

#خاطره_مسیر عاشقی…

┄┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄┄

همراه کاروان بنات الزهرا در مسیر بودیم.
در مسیری که هیچ وقت فکرش را نمی‌کردم به این زودی و در سنین نوجوانی نصیبم شود.
مسیری که شاید روزی حضرت زینب (س)، بر روی خاک های سوزانش قدم نهاده باشد ، تا با دلی پر از اندوهِ یک فِراقِ تلخ از یک دلبستگیِ خواهرانه خودش را به مولایش ، برادرِ عزیز تر از جانش (ابا عبدالّله) برساند.

┄┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄┄

مسیر سراسر عشق بود و دلدادگی.
عشقِ به فاطمه ی زهرا (س) و فرزندانش.
از مقابل موکب ها که می‌گذشتیم ،مردم با چنان شور و شعفی خود را مشغول خدمت به زائرین ابا عبدِاللّه کرده بودند که گویی قرار است بهترین جایزه و پاداش را از مولا بگیرند.
هر کس با هر آنچه که داشت ، حتی کوچک ترین چیز ، اما خالصانه به زوار خدمت می‌کرد…

تقریباً به عمود 600 رسیده بودیم همه خسته از پیاده روی در مسیری طولانی اما مشتاقِ رسیدن به حرم بودند.
پاهای اکثر بچه ها تاول زده بود؛ و مسیری که برای اولین بار در آن قدم گذاشته بودند آنان را خسته کرده بود.
همه موکب ها پُر بود و جایی برای استراحت ما پیدا نمی‌شد.
وارد کوچه ای شدیم که در آن هم یک موکب بود اما متأسفانه جایی برای ما نبود.
در کوچه نشستیم و همه خسته به دیواری تکیه زدیم.
زنی میانسال (ام فلاح) که از کوچه می‌گذشت با دیدن ما قدم هایش را آهسته تر برداشت…
به سوی ما آمد.
فهمید که جایی برای استراحت پیدا نکرده ایم،
با نگاه مهربان و مادرانه اش ما را به منزلش دعوت کرد.
همه خوشحال و هیجان زده برای رسیدن به استراحت‌گاه به دنبال اُم فلاح راه افتادیم.
همراه او وارد حیاط منزلش شدیم؛حیاطی کوچک اما پر از حسِ دلدادگی…
با خود فکر می‌کردیم چگونه در این منزل کوچک یک گروه 30 نفره میتواند استراحت کند.
وارد خانه شدیم ، خانه ای که انگار از قبل با او آشنا بودیم.
انگار خانه ی خودمان بود و اهالی خانه منتظر رسیدن ما بودند.
به محض ورود ما همه آنها مشغولِ انجام کاری شدند.
یکی از خانم ها (عروس ام فلاح) به آشپز خانه رفت و مشغول پختن غذا شد ‌.
اُم فلاح با آن نگاه مهربان و دوست داشتنی با لبخندی که به لب داشت سراغ ما آمد و برای ما رختخواب پهن کرد تا استراحت کنیم.
بعد از ساعتی برای نماز بیدار شدیم اُم فلاح سفره ی نهار را برایمان پهن کرد.
مقداری نان و سبزی و کتلت…
روی سفره ای که شاید به ظاهر رنگین نبود ، اما عشق و دلدادگی در آن موج میزد.
روی سفره برایمان انجیر ، پرتقال، خیار و…
گذاشت ، و ما با چنان شوری مشغول خوردن شدیم که انگار بهترین غذا را در بهترین هتل میخوریم.
بعد از خوردن غذا از اُم فلاح تشکر کردیم.
گویی غذای ٱم فلاح به مزاج همه خوش مزه بود.
بعد از ناهار باز کمی استراحت کردیم.
اُم فلاح از سرگذشت و زندگی اش برایمان تعریف کرد.
او سرپرست خانواده ی کوچک خودش بود و برایمان گفت که با خیاطی توانسته بود موکب کوچکی برای خدمت رسانی به زوار امام حسین علیه السلام راه بیاندازد.

ما درس بزرگی از خانه‌ی کوچک ام فلاح گرفتیم ام فلاح در آن خانه‌ی کوچک که تنها ۲ اتاق داشت به همراه همسر بیمارش و دختر و پسر و عروس و نوه اش زندگی می کرد.
این نشان دهنده ی قلب بزرگِ ام فلاح و اهالی آن خانه‌ی کوچک بود…
برای حرکت آماده شدیم و باز مسیر عاشقی شروع شد اما خاطره ی شیرینِ ام فلاحِ مهربان و خانه‌ی کوچکش که مانند او در عراق بسیار بود برای همیشه در ذهنمان ماند.

✅والسلام✅

‌⊱⋅ ─ ─ ─ ─ 𖧷‌ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰

نام و نام خانوادگی: حسنا رضاییـے پور.◡‌⃝ㅤ
گلستان

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.