امیرحسین شریعتی
توی موکب مردی نذری عدسی میداد. خسته بودم، نشستم و خوردم. بعد از غذا، رفتم تشکر کنم. گفت: «من هر سال همین عدسی رو برای پسر شهیدم میپزم.» گفت: «اون همیشه میگفت بابا، یه روز با هم بریم پیادهروی اربعین.» حالا خودش نمیاومد، ولی پدرش با هر پیاله عدسی، یادش رو زنده میکرد. اون روز فهمیدم نذری فقط غذا نیست، یه پل بین زمین و آسمونه.