تن خسته جایم گذاشت
من ماندهام مهجور از او، بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او، در استخوانم میرود
میگویند حال و هوای کربلا با همه ی دنیا فرق دارد .تجربه نکردم که چه حالی میشوم اما از دور تجربه های زیادی دارم ،اشک هایم شاهد دلتنگی هایم بوده اند.
کاش مولا جان ، دلتنگیم را با خواندن زیارت عاشورا در حرمت تسکین میدادم ،دوست داشتم وسط بین الحرمین بنشینم و از همانجا به همه بگویم دیدید ،من هم به حسین رسیدم .
مولای من . خود میدانی به دلیل بیماری تومور مغز جا مانده ام ، بدنم یاری نمیکند، زود خسته میشود. آقا جان دوست داشتم بیایم بلند صدایتان میزدم “یا حسسسین ،یا ابوالفضل ” ولی حنجره فلج شده من که صدای تولید نمیکند .
درست است، گوشی کم شنوا و صدای ضعیف و تنی خسته از عوارض بیماری دارم اما عشق به حسین و عباس را ، در دل پرورده ، و در قلبم زندانی کرده ام ،که مبادا ، ذره ای آسیب ببیند .
دلتنگتم آقاجان ،از راهی دور با قلبی نزدیک میگویم:
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین وعلی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین و علی اخیک الحسین ابولفضل العباس(ع)
اقدس فیضی – دلسوخته ای که پای رفتن به کربلا را نداشت