سوغات اربعین مجید مرادی

 

*پیراهن عتیق و أربعین*

بوی پیراهن یوسف از کربلا می‌آید!

همان پیراهنی که از فرسنگ‌ها دورتر، با خیلِ فرشتگان، بشارتِ شفاء را برای چشمانِ یعقوب(ع) برد…

این هدیه‌ی آسمانی، ارث به ارث و نسل به نسل، از روضه‌ی رضوان، به دامنِ پاک أنبیاء رسیده…

پیراهن را از تار و پود یاقوت بهم بافته‌اند و در قوارّه خورشید دوخته‌اند تا گردنبند آن، نور باشد و چراغ هدایت…

ابرها باریدند و دریا شدند و آینه‌، تا هر صبح و شام، خورشیدی را در بغل بگیرند که در تَنَش، پیراهنِ عتیق است…

آری! این پیراهن، بادبانِ کشتی نجات است…

 

با من بیا تا شاعرانه، مسافرِ اعماقِ تاریخ شویم…

داغِ نوح نبی علیه‌السّلام، عیان‌تر و شراره‌های انتظار به وصال نزدیک‌تر می‌شد…

ناگهان زمین، دریا شد و تماشاگه راز……

نوح(ع) ، یارانش را بر کشتی نجات سوار کرد… همان کشتی که بادبانش، پیراهنِ ملکوت بود…

این شد که یارانِ نوح(ع) به ساحل سعادت رسیدند…

***زمان گذشت…

دنیاسَواران، آتش بیار معرکه شدند و آتش بپا کردند تا رویِ دستِ آتشِ عشق، بلند شوند و ابراهیم خلیل الله را بسوزانند…

همه چیز آماده بود و نَمرود به زعمِ عقل پوسیده‌ی خود، خدایی می‌کرد…

ناگاه جبرئیلِ امین، از آسمان رسید و پیراهنِ رضوان را بر تنِ ابراهیم کرد…

آتشِ عشق، آتش اهریمن را گلستان کرد و پیراهنِ عتیق، کار خودش را به اذنِ الله، به لقاءَالله رساند…

***زمان دوباره گذشت…

ابراهیم(ع) با اسماعیل(ع) به قربانگاه می‌رفت… امّا این پیراهن برای ذبحِ عظیم بود و حرزِ اسماعیل(ع) در قربانگاه!

***زمان دوباره گذشت…

برادران یوسف(ع)، گرگ شدند و برای پدر یک پیراهن دروغین را عَلَم کردند…

امّا پیراهن خورشید، بر سینه‌ی ماه ماند تا روز مبادا، روز موعود…

خورشید مصر از دوردست‌ها، بر کنعان طلوع کرد و پیراهنِ یوسف(ع)، دستِ شفایش را بر چشمانِ یعقوب کشید…

زمان دوباره گذشت…

موسی کلیم الله قرار بود از گریبانِ پیراهنِ خود، خورشید را خارج کند، امّا کدام پیراهن؟! شاید پیراهن عتیق!…

موسی(ع) به نیل رسید و بنی اسرائیل در هراس… موسی(ع) عصا را بر حلقِ نیل زد…

سینه‌ی آب شکافت و چشمانِ دریا، دوتا شد… آری! به گمانم اینجا هم بر تنِ موسی(ع)، پیراهن عتیق بود…

***زمان دوباره گذشت…

حالا نوبت عیسی سلام الله علیه بود که از همان ابتدای تولّد، کربلایی شود…

پیراهنِ عتیق بر تنِ مسیح نشست و حلّال مشکلات عالم و آدم شد و عیسی(ع) را حسینی(ع) کرد…

 

***زمان دوباره گذشت…

آن دم که تنورِ عشق داغ‌تر می‌شد، لباسِ بهشتی می‌خواست به کمالِ موعود، به انتهایِ همراهیِ أنبیاء برسد، پس بر تنِ عصاره‌ی هستی حضرت محمّد مصطفی (صلّی‌الله‌علیه‌وآله) نشست… وَ تازه، خورشیدِ فروزانِ لاهوت را در مقام حقیقت، حس کرد…

 

بعد از عروجِ بهترینِ خلایق، پیراهنِ سرخ به دامنِ نورِ سرخ، زهرای أطهر (سلام‌الله‌علیها) رسید و در خانه‌ی بهشتیِ علی(ع) و فاطمه(س) ماند…

زمانه تاریک شد؛ اهریمنان در قلبِ مسجد پیامبر(ص)، دنبالِ جان علی(ع) بودند که زهرا(س) با پیراهنِ ابراهیم(ع) و یوسف(ع) و موسی(ع) و عیسی(ع) و محمّد(ص) ز راه رسید و جانِ أمیرمؤمنان، علی‌علیه‌السّلام را نجات داد…

تاریخ ورق خورد… پیراهن از بهترین مادرِ دنیا با اشک و آه به زینب کبری(س) رسید و سر از کربلا درآورد…

حسین(ع) سراغِ پیراهنِ عتیقرا از خواهر گرفت…

زینب(س) با چشمانی پر از الماس، یادِ حرفِ مادر افتاد که تا عروج خورشید، ساعتی بیش نمانده…

شیاطین، عرصه را بر آفتاب، تنگ کردند؛ کشتیِ حسین(ع) به دنبالِ بادبان، به دنبالِ پیراهنِ مادر رفت…

دقایق به وقتِ عروجِ نور و شقایق‌ها در دامنِ پیراهنِ آسمان…

حرامیان، خورشید را سر بریدند و پیراهنِ گلگونش را به یغما بردند…

تار و پودِ بهشت، به اسارت تا شامِ بلا رفت…

امّا پیراهن عتیق در اسارت نماند و به أهلش رسید…

 

***حالا هر ساله با طلوعِ محرّم، فرشتگان، پیراهن أنبیاء را، پیراهن خونین حسین(ع) را، برپا می‌کنند؛

زمان به أربعین که می‌رسد، قافله‌ی مرغان و چلچله‌ها با پروانه‌ها به دنبالِ شمع به راه می‌افتند تا به قافِ سیمرغ پر بگشایند…

برای رندان، أربعین لنگرگاه عشق است و مشّایه، محلِ پرواز… پیراهن خورشید هم، پرچمِ دلبرانه‌ی آسمان…

در این رزمایش ظهور، قطره‌های پیاده و مشتاق، از فرسنگ‌ها دورتر، دل به دریا می‌زنند تا پیراهنِ عشق را جانانه بغل کنند…

تا انتظار، به قیامِ خورشید، نزدیک‌تر شود….

لیلایِ أربعین هم، سنگِ تمام می‌گذارد؛

دستِ مسافران را می‌گیرد و پلّه پلّه، رندان را به ملاقاتِ آسمان می‌برد…

به تماشایِ پیراهن خونین خورشید…

 

و این مسیر دلدادگی شقایق‌ها با پیراهنِ عتیق، می‌رود تا هنگامه‌ی ظهور، تا زمانِ قیامِ آخرین وارث(عجّل الله تعالی فرجه)…

و آن روز، نزدیک است که حضرت آفتاب(عج)، آن پیراهنِ رضوان را به تن کند و از پشت ابر بیرون ‌آید و گلستان بپا کند…

آن دم، چَشمانِ ابری و پُر از یاقوتِ ملائک، دیدنی‌ است…

سلام بر خورشیدِ لب تشنه، سلام بر پیراهنِ عتیق

سلام بر عاشوراء، سلام بر مشّایه، سلام بر أربعین

(سَرو)

 

مشخّصات اثر:

نام اثر: پیراهن عتیق و أربعین

قالب: دلنوشته

 

 

 

 

 

 

دسته بندی


2 نظر

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.