نشد راهم به سوی کربلا / دلم غرق در دریای غم شد
مرا حسرت به دل چنان زد / که سوزانید جانم را چنان بد
هر آن گامی که در راهت نهادم / چو باران اشکها بر خاک دادم
ولی امسال هم، دستم ماند خالی / زیارت شش گوشه ات شد خیالی
ولی در این میان، دل را صفا شد / که دیدار رهبر شد عطا شد
نگاهش همچو باران بهاری / به جانم داد آرامش، قراری
چو دیدم روی او، آرام گشتم / ز درد دوریات تسلیم گشتم
محمدحسین صداقتی