میدان نصرت
گریزی نیست دل ها را از این شور و حرارت، نه
جهان را چاره ای دیگر نمانده غیر حیرت، نه
به دریا می روند این رودهای جاری از هر سو
به وحدت می رسد این سیل جمعیت به کثرت نه
قدم هامان تکان داده ست دنیای معاصر را
که این رزمایش عشق است آری پول و قدرت نه
به جانم می خرم دشواری این راه را هرسال
توان زخم و تاول دارم اما تاب حسرت نه
به غیر از نصرت و آمادگی در کوله بارم نیست
به قصد جان فشانی می روم، تنها زیارت نه
سراسر شور و شیدایی ست در سرتاسر جاده
و زائر دم به دم تکریم می بیند حقارت نه
یکی این سو یکی آن سو به دعوت می برد ما را
از این مردم محبت می رسد بر ما جسارت نه
یکی پیراهنم را می کشد با خواهش از دستم
برای شستن اما می برد آن را به غارت نه
اگر امروز «هَل مِن ناصر» از این دشت برخیزد
هزاران پاسخ آماده ست در میدان نصرت، نه؟
و من این روضه ها را می برم تا کربلا باخود
مگر می افتد این دل یک دم از شور و حرارت؟…
علی سلیمیان
اصفهان، زرین شهر