سوغات اربعین علی سلیمیان

حسرت

و از کنار نخستین عمود راه افتاد

دوباره قافله مانند رود راه افتاد

قدم قدم، دمِ “لبیک یاحسین” به لب

عدم به سمت تمام وجود راه افتاد

دهان قافله یکباره پر شد از صلوات

بساط آتش و اسفند و دود راه افتاد

به لطف زمزمه‌ی شعر دسته‌جمعی ما

میان جاده گروه سرود راه افتاد

نشست قافله قدری کنار موکب چای

همین که خستگی‌اش رفت زود راه افتاد

صلاة ظهر به یاد صلاة عاشورا

چه هق‌هقی که میان سجود راه افتاد

پس از نهار که یک روضه بود چاشنی‌اش

بساط شوخی و گفت و شنود راه افتاد

و من کنار همین خاطرات خوابم برد

دوباره قافله مانند رود راه افتاد…

و باز با غم و حسرت پریدم از این خواب

و چشم‌هام پر از اشک بود…

علی سلیمیان

اصفهان، زرین شهر

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.