سوغات اربعین زلیخا بنی ایمان

غبار راه اربعین دلم ندید، هوایت کرده، دلم ندید، دلتنگت شده است! این روزها تمام دروازه های مرزی تبرک شده اند با زائر! من نیستم من نیستم اربعین، که از شکوهش بگویم، یا از شکوفه هایی از مرز تمام جهان. به زودی، در اربعین حسینی از مرزها گل می روید و دروازه های دل انگیز جهان، زیبایی خیره کننده ی خود را از دست خواهند داد. به زودی گذرگاه خاکی مهران و شلمچه، زیباترین گذر جهان خواهد شد و غبار این شاهراه، سر به آسمان خواهد زد! تو نیستی تو نیستی دلم ندید هوایت کرده دلم ندید دلتنگت شده است. من زلیخا، عاشق پیشه ترین نام تاریخ، عاشق تربتِ تو، عاشق محرم، عاشورا، کربلا تل زینبیه، اربعین، خسته خسته، خسته ام از خود. دلم ندید اربعین خواست، تا خستگی ام را در چای نبات راه اربعین حل کنم. … دوربینم را آرشیو کرده ام چون قهر کرده، چون هر سال قول سفر اربعینش داده ام و درگوشه ای از خانه، در طاقچه ام، خاک می خورد. در حالی که می توانست، ستون به ستون، غبار زائران خاکی شده در راه را ثبت جهانی کند! قلمم هم سنگین شده است، دلش می خواست خاطرات اربعین را بنویسد، قلمم را هم قول داده بودم نمایشنامه ای از زوّارت بنویسد. یک داستانک! گوشی ام هم شاید! ندید دل تنگتم، فقط صبوری می کنم، تا کی وقتش برسد که از عاشقان بی شمارت، تصویر بگیرم. راستی! عراقی های دست و دل باز، چه مهمان نوازیی می کنند… دلم چای می خواهد، پاهایم به ماساژ عاشقانه ای نیاز دارد. دور بینم به غبار معتاد است! قلمم به نوشتن محتاج! کی اربعین می آید؟؟ زلیخا بنی ایمان

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.