سوغات اربعین مهنا مسیبی

عنوان: دلی که هوایی شده بود!

 

گویی دلم هوایی شده بود

دلم خادمی می خواست اما نه برای خدمت

دلم خادمی میخواست فقط برای غلامی کردنش

دلم هوایی شده بود ،لک زده بود برای گرمای حرمش

برای نورِ سرخِ ضریحش

دلم لک زده بود برای شلوغی صحنِ زیبایش

دلم‌ گرفته بود ،اصلا به خاطر همین هوایی شده بود، بی تابی می‌کرد، غر میزد و گویی دوباره برای حسینش لرزیده بود..

دلم  بد جور هوایی شده بود برای اربعینش ،برای قدم زدن در راه رسیدن به آغوشِ مملو از مظلومیتش

دلم میخواست با هر قدم که به سمتش بر میدارم یک بغض به بغض هایم اضافه کنم ،نگهش دارم تا کربلا و آنجا چنان شود ،که  گویم بغضم ترکید آن هم  در آغوش حسین ..

اکنون آرام شدم اصلا آمده بودم که آرام شوم …

دلم هوایی شده بود فقط برای آن ۱۴۵۲ عمودی که پشت سر بگزارم ، برای آن ۵۰ متری که از این عمود تا  آن عبود طی کنم ،غرقِ در آرزوهایم ،غرقِ در هدفایم و غرقِ در عشقِ بی مثال به معشوقم ،حسینِ عزیزم ..

۸۰ کیلومتر بروم و بروم،قدم بردارم و بردارم و برسم، برسم به همانجا  که دلم را هوایی کرده بود

اصلا میدانی  چه بود دلم هوایی نشده بود، دلم هوایش را کرده بود ،هوای حسین و اربعینِ امسالش…

 

 

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.