سوغات اربعین عاطفه جوشقانیان

روز تا پایان مهلت ارسال آثار

۱:

وقتی که در دنیای ما پا می گذاری

هرجا نشان از خویش بر جا می گذاری

 

لبخندهای مادرم را اول صبح

با لقمه ای در جیب بابا می گذاری

 

حتی همین نان حلال همسرم را

هر شب خودت در سفره ما می گذاری

 

پر می شود این خانه از بوی محبت

وقتی در هر عطر را وا می گذاری

 

تا زندگی بر شاخه ها هم پا بگیرد

در لانه ها گنجشک ها را می گذاری

 

این زندگی پشتش به لبخند تو گرم است

ما را که می گوید که تنها می گذاری؟

 

##

 

مولا به یاد جدتان با خانواده

من کربلا میخواهم آیا می گذاری؟

 

 

۲:

رسید میوه اشکش، که بی ثمر نرود

و طول داد دعا را که مختصر نرود

 

قدم قدم، دل خود را به جاده زد، آری

مگر که می شود امسال هم سفر نرود؟

 

در این مسیر خودش را به آب و آتش زد

به سوی نور مبادا که شعله ور نرود

 

گریست در همه جا تا فرات را نگریست

مباد با دل خون و نگاه تر نرود

 

به باد گفت که آرام تر بگرد اینجا

که گرد و خاک به چشمان رهگذر نرود

 

و زیر کلمن آبی گرفت دستش را

که بر زمین نچکد، قطره ای هدر نرود

 

به دستگیری پیری عصا شد و می خواست

که رد پا بگذارد که بی اثر نرود

 

چگونه زنده بماند دوباره، سال دگر

پیاده تا حرم کربلا اگر نرود؟

 

 

۳:

سفره سخاوتش دوباره پهن

دست مهربانی اش همیشه باز

اربعین به اربعین

جیب او شبیه کیف بی بی ام پر از خوراکی است.

باصفا و خاکی است.

اشک های او فرات

خط به خط

رنج های با شکوه بر جبین او

از نواده زنان با اصالت قبیله بنی أسد

_آن زنان روستایی غیور_

کربلا زنی‌ست

با نجابت و صبور

 

۴:

یک رود

می آید از راهی غریب و دور

دائم شکایت می‌کند از دست مردم

آن ها که روزی راه را بر رود بستند

پیمان شکستند.

اکنون

بعد از هزاران سال

این رود هم یار حسین است

سقای زوار حسین است..

 

عاطفه جوشقانیان

شعر_نوجوان

 

 

۵:

 

بغضی میان سینه ام رویید

آهی شد

آرام آرام

اشکی به روی گونه ام غلطید و ماهی شد.

می بارد از کل وجودم حسرت جا ماندن از تو

ای کاش انسان بودم و کم کم

همراه زوار تو با پای پیاده راه میرفتم.

با اینکه فطرس هستم اما

این بال ها تنها وبالند

هرگز مرا یاری نکردند.

از کاروانت

جا مانده ام با بی قراری

من ماندم و یک اربعین چشم انتظاری….

 

 

عاطفه جوشقانیان

#اربعین

 

۶:

اخمو

لم داده یک گوشه

چیزی نمی‌گوید ولی طوفانی از بغض است.

یادش می‌آید اینکه دوشادوش من هر سال

یک عالمه سوغاتی از ایران برای بچه ‌ها می‌بُرد.

لبخند دخترهای زیبای عراقی هم به دنبالش.

حالا

غمگین سر راهم نشسته

سرشار از آه است

دستان او از کاروان اربعین امسال کوتاه است

او فکر کرده شاید از چشم من افتاده

این کوله‌ که سال گذشته

از شانه های یک ون افتاده.

 

عاطفه جوشقانیان

#شعر_نوجوان

 

 

 

عاطفه جوشقانیان

قم

 

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.