در سایههای کربلا، صدایی طنینانداز است زینب، دلسوخته و استوار، با چشمان تَر، شاهد فاجعه و ظلم، اما با ارادهای آهنین. دلم گرفته است از درد جدایی از برادری که در میدان ایستاد، از وجدانمان که تاریک شده، در غم مظلومیت عاشورا. پرچم خونین عشق را بلند نگهداشت، زینب، زینت صبر و فداکاری، دست در دست حقیقت، روزی بخواند از پیروزی، و یاد شهدای کربلا را زنده نگهدارد. چراغهای داستان ما خاموش نشدند، نور زینب، منادی یقین و استقامت، او با هر کلام، آفتاب را به یاد میآورد، و پرندههای روح را به پرواز درمیآورد. ظلم، همیشه مردنیست اما صدای زینب، ایمان و امید را در دلها زنده میکند. _______ صدای سُم اسبها به گوش میرسد، آب، آرام مینوشد از چشمهای گنجینه، درختان ساکت، رازهای خود را در دل دارند و مشکی که در باد میرقصید، عطر عشق را میپراکند. تا چند باید در این تاریکی گام برداریم، تا چند باید بر گرد آب بایستیم، و نظارهگر باشیم، بر سیر دلتنگی و امید که همچنان دوشادوش مرگ، عشق است. سرانجام گنجی از دل کویر را خواهیم یافت که در خاک پنهان، نور جاودانگی را میپروراند. هر صبح، نشانی از سپیدهدمان است که به ما نوید میدهد: تداومِ زندگی و عشق. در این گرداب پر از راز، دوره میکنیم شب را و روز را، به یاد محبتهای ناپیدا، و بر دل سپردههایمان، تا همیشه… ______________ در آستانهی محرم، گوشوارهای بر گوشِ زمان آویزان است که داستانها را به هم میدوزد. بابا، با نگاه عمیقش، مقصد شبهای تار را میشناسد و در سکوتی پرمعنا، احساس دلتنگی را به گلاب میسپارد. کدام نغمه در دل شب میپیچد که در سایهسار درختان، یاد تو را زنده کند؟ دستهایم، پر از عطر رازی از نوای مرثیهخوانیات، حضور اینجا را جاودانه میکند. ورق خواهد خورد تاریخ، و عشق در عین خاموشی، به زیر گوشهای دنیا، رازهایی را با خود به یاد میآورد. کیست که نخواهد ماند در این جستجو، در سایهی یاد تو. در آستانهی این عاشورا، گوشوارهها به رقص درمیآیند، و ما همچنان، دوره میکنیم در این شبهای بیخواب، هنوز را و یاد تو را…