سوغات اربعین احمد رفیعی وردنجانی

به نام خدا

جامانده

بادست افسوسی که دارم برجبینم

یک گوشه برخاک غریبی می نشینم

خشکیده حتی چشمه ی اشک روانم

درگیر ودار بغضهای آتشینم

درآسمان بودم کبوتر وار، حالا

پربسته در خاک نفس گیر زمینم

با حسرتی جانکاه با آهی نفسگیر

با کوهی از غمهای بی پایان عجینم

وقتی مُیسّر نیست آنجا باشم انگار

سرگشته ام بی خانه ام بی سرزمینم

من ناسپاس نعمتی ارزنده بودم

شاکی چرا باشم؟! سزاوارم همینم

بیرون شدم از گلشن فردوس و در خاک

دنیایی از درد است هر سو درکمینم

آگاه از حالِ دلم جاماندگانند

جامانده ای از جاده های اربعینم

اصلا بُکش من را ولی بگذار ای دوست

یک بارِ دیگر کربلایت را ببینم

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.