سوغات اربعین قاسم بای

به نام حق و حقیقت

«من جا مانده ام »

واژه واژه، حسرتی شگفت در چشمانم موج می زند. من جا مانده ام، از خیل رودهای روانی که قطره قطره راهِ اقیانوس در پیش گرفته‌اند. اقیانوسی که زیباترین تجلّی وحدت را در دفتر تاریخ به تصویر کشیده است. در ماه طولانی صفر، فصل زیبای اربعین.

آری. من جا مانده ام، از جریان رودهای بی قرار، از پابوسی دیار آسمانیِ اقیانوسی که غرق شدن در وسعت بی بدیلش، تنها راه نجات و رستگاری ست. من جا مانده ام، با کوله باری پر از اشتیاق، پر از دلتنگی، پر از آرزو. با گام هایی که بی اختیار در کوچه پس کوچه های شهر سرگردان اند، دوشادوش دیگر گام های جا مانده. گام هایی که حسرت و اشتیاق را توأمان در خیابان های شهر مشق می کنند.

دمادم نام بلند اقیانوس بر لبانم جاری می شوند. نامی که مسیحایی ترین دم تاریخ است. نامی که مطلع بیداری ست، مطلع روشنی.

چشم را که می بندم بهشت حریمش در برابرم نقش می‌بندد. شک ندارم با یک قطره اشک نیز می توان زائرش شد. با یک سلام زلال از دوردست فاصله.

من جا مانده ام امّا دلم آنجاست، نزدیکتر از نزدیک، شانه به شانه ی گام های بی قرار. به راستی با پای دل تا گنبدش راهی نیست‌.

چشم می گشایم، حالتی عجیب سراپای وجودم را فرا گرفته است. خالصانه دست بر سینه می گذارم و با لهجه‌ ی خیس باران از دوردست فاصله سلام می دهم. سلام می دهم و ناگاه عطر روشن ضریح مشامم را می نوازد.

 

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.