همه عمر برندارم سر خود از آستانش که فقط سپرده ام دل به علی و خاندانش حالا درست پس از دوسال و نیم انتظار بعد از اولین زیارت، دگر بار دعوتنامه ای امضاء شد… آری حدسم درست بود، وقتی از چندماه قبل رویای در آغوش گرفتن ضریح سیدالشهدا را دیدم، در دلم آشوبی بس زیبا بود، میدانستم قرار است اتفاقات خوبی بیفتد، اما زمانش نامعلوم بود … چهار روز قبل از تشرف به کربلا؛ در کنار ضریح امام رضا(ع) دست به دعا برداشتم که آقاجان، دلم شکسته، حسین(ع) دیگر مرا نمیخواهد و این دلم را آتش میزند… چه روزها و شبهایی که در این دوسال و نیم در گریه و زاری و آه و حسرتِ کربلا نگذشت… چه دلتنگی ها که نکشیدم… با هرکه در باره دلتنگی صحبت میکردم، هیچکس درکی نداشت… این توجیه آنها بود: شرحِ بسیطِ وصل به بست و رواق نیست اصلا مزار انور تو در عراق نیست نرگس کجاست که بیتو نفس کشد با تو ضریح چیست چرا چون قفس کشد آنها چه میدانستند در آغوش گرفتن قبر شهید کربلا، چه آرامشی برای این دل بیقرارم خواهد بود؟! حال در چشم بهم زدنی، خود را جلوی ضریح سید شباب اهل الجنه غرق دعا و نیایش دیدم… اما یکباره تمام دردها و حاجاتم از یاد رفت همانند شعر جناب سعدی: گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی خدایا چقدر زائر… چقدر جمعیت، عرب و عجم، پیر و جوان، نوزاد، یه عده نماز می خواندند، عده ای دنبال زیارتنامه می گشتند …عده ای هم کنار حرم از فرط بیخوابی خوابیده بودند زنان عرب با نوای لبیک یا حسین، موج جمعیت را به جلو هُل میدادند… پس فقط من دلتنگ و بیقرارِ یه کنج از حرم نبودم چقدر خودخواه بودم که اینچنین فکر میکردم… حال موعد وداع فردا میرسد و تمام زمزمه ام این است: دارم میرم از این حرم، ولی دلم جا مونده ممنونتم که کرمت منو اینجا کشونده خداحافظ،ولی سخته امیرم خداحافظ،کاشکی اینجا بمیرم خداحافظ ،ضریح پاک ارباب خداحافظ،صحن عباس وسرداب خداحافظ،علقمه روضه ی آب …و لا جعله الله آخرالعهد منی لزیارتکم… نرگس صدیق