سوغات اربعین علی تابع

روز تا پایان مهلت ارسال آثار

بسم الله الرحمن الرحیم

سفر اربعین ، مثل تمامی سفر ها نیاز به مقدمات و لوازم سفر دارد اما یک تفاوت
اساسی با تمامی سفر ها دارد و آن این است که: نیاز به مجوز و کسب اجازه دارد.
اجازه و مجوز خروج از کشور؟ نه این ها معمول یک سفر خارجی است ، اجازه سفر و
توفیق آنرا باید از صاحب سفر و مقصد سفر یعنی آقا امام حسین )ع( کسب کرد.
از کودکی همچون همه عشاق الحسین، عشق زیارت ضریح امام عزیزم را داشتم. این
توفیق زیارت در ۲۳ سالگی برایم حاصل شد.
هفتمین روز از شهریور ماه ۱۴۰۲ بود ، با پسر همسایه که اسمش اکبر بود ، راهی
این سفر شدیم. این بار برخالف سالهای قبل نه مشکلی نه کاری نه هیچ مانع دیگری در
ایام اربعین برایم پیش نیامده بود و فهمیدم توفیق در حال کسب است. حتی گذرنامه
زیارتی و تایید خروج از کشور نیز سریع و در عرض ۴ روز انجام شده بود.
حرکت را از درب خانه با گذر از زیر قرآن و بدرقه خانواده و آب پاشیدن پشت سرمان
آغاز کردیم. با ماشین به سمت پلیس راه ساوه – همدان رفتیم تا با ماشین هایی که به
سمت مرز میروند به سمت مرز مهران حرکت کنیم. منتظر اتوبوس های با ظرفیت
خالی بودیم که ناگاه یک پژو کنار ما توقف کرد و مقصد را پرسید.
متوجه شدیم باهم ، هم مسیر هستیم. طی توافق روی مبلغ کرایه حرکت از سمت همدان
آغاز شد.
یک ساعت در راه بودیم که راننده پرسید: موافقید در این موکب استراحت کوتاهی کنیم؟
با موافقت جمع مسیر به سمت موکب مایل شد.
مسافران ، آقا علی )راننده( ، خدایار )پسر آقا علی( ، آقا محمد و من و اکبر پسر همسایه
بودیم.
مسئولیت موکب متعلق به همدانی ها بود و از هر چه داشتند در راه عشق امام حسین
)ع( هزینه کرده بودند. بعد استراحت کوتاهی به مسیر ادامه دادیم.
در میانه راه خودرو هایی که تصادف کرده بودند صحنه دلخراشی داشت. درست است
که همه ذوق رسیدن به حرم را دارند اما نباید با بی احتیاطی سبب خاطرات تلخ از این
سفر شویم ، شاید هم توفیق کامل نصیبشان نشده بوده است.
جاده شلوغ بود و گاه ترافیک میشد ، بعد ساعاتی به شهر کرمانشاه رسیدیم. آنجا نیز
عشاق الحسین از تمام اموال برای حضرت هزینه کرده بودند و در راه مواکب زیادی
دیده می شد.
از کرمانشاه با گرمایش و مردم خون گرمش به مهران حرکت کردیم. در مسیر حضور
مواکب بسیاری به چشم میخورد و هر یکی دو ساعت استراحتی کوتاه میکردیم.
سفر بعلت سرعت کم ، ازدحام و استراحت های میان راهی ، حدود ۸ ساعت طول
کشید. در مهران صف های طوالنی ماشین های پارک شده به چشم می خورد و گویی
مهران جز ماشین هیچ نداشت.
بیابان ها و شهر را ماشین فرا گرفته بود و جای پارک پیدا نمیشد!
بعد نیم ساعت گشت در بیابان های مهران آخر فضایی خالی را برای پارک یافتیم و
ماشین را آنجا قفل کردیم و با اتوبوس های شهر مهران راهی ایستگاه های مرزبانی
شدیم.
در مرزبانی وارد ایستگاه های بازرسی و بررسی وسایل داخل کیف و کول پشتی ها شده
و سپس راهی ایستگاه های بررسی گذرنامه شدیم. بارکدها گذرنامه ها توسط دستگاهی
بررسی میشد و نیروی مرزبان بعد زدن مهر اجازه تردد با لبخندی التماس دعا گفت.
از ایستگاه های بازرسی ایران به سمت ایستگاه های بازرسی عراق حرکت کردیم در
جلوی ورودی مرز ابتدا وجود مهر مرزبانی ایران بر گذرنامه ها بررسی میشد و سپس
در ایستگاه ها یا به قولی ِگیت های مرزبانی عراق مهر دوم برای تردد در خاک عراق
بر صفحه گذرنامه زده میشد. بعد گذر از ِگیت ها ندای خوشامد و فیلم برداری سربازان
و افسران عراقی از جمعیت دیده می شد، ذوق این جمعیت کثیر در چشمان عراقی ها
دیده می شد. شاید ذوق بدین خاطرست که قرار است حافظ امنیت و جان و مال و تامین
کننده آسایش دسته ای از بهترین انسان ها یعنی زوار الحسین باشند!!
از مرز عراق شروع به حرکت کردیم در راه مواکب ایرانی و عراقی خوشحال و خندان
به سمت زوار آمده خوشامد و التماس دعا میگفتند و خواهش و تمنا که از خوراک و
آنچه در موکب است استفاده کنند.
خدام مواکب یکسال چشم انتظار این روزها بودند و حال می کوشیدند تا در کسب ثواب
خدمت به زائر الحسین از بقیه پیشی بگیرند. و عجب رقابت شیرین و پر فیضی!!
در مواکب خبری از من دکترم ، من مهندسم ، من فالن کس هستم و… نبود. آنجا فقط
من خاک پای زوار حسین )ع( هستم شنیده ، نه ! بلکه دیده می شد!
به راه خود به سمت ایستگاه اتوبوس ها و َون ها ادامه دادیم ، رانندگان بدنبال مسافر به
سمت زوار می آمدند و کرایه ها ۱۷ دینار ، ۱۵ دینار و ۱۳ دینار بود. اندکی صبر و
جستجوی بیشتر کردیم.
راننده ای بنام ُحسام را دیدم و با عربی آموخته از دوران مدرسه با او مکالمه کردم و او
کرایه رو ۱۰ دینار اعالم کرد و این قیمت برای مسافت مرز تا نجف با صرفه بود.
همراهان را صدا کردم و به سمت َون روانه شدیم. آقا یا همان َسید )عربی( ُحسام همراه
دو برادرش راننده و مسافر کش بودند و تنها راه درامد آنان از این مسیر بود . این را
برادر کوچکتر سید نوری گفت.
با همان عربی آموخته مدرسه که مدیون زحمات معلمین دلسوزم بودم کار خود را پیش
میبردم. در راه تابلوها مسیر را با کلمه ” َطریق” نمایش می دادند. برایم جالب بود: در
زبان عربی “صراط ، َسبیل و طریق ” هر سه به معنی راه هستند اما آنکه در جاده ها
استفاده شده ” َطریق” است. با خود قرار گذشتم بعد بازگشت پیگیر علت این تفاوت در
کاربرد باشم.
ساعت ۹ شب حرکت آغاز شده بود و در طی مسیر در کنار موکب های عراقی توقف
داشتیم و آنها بی منت و بدون توجه به نژاد به عشاق الحسین خدمت ارائه می کردند. حتی
اگر ماشین سید نوری کنار موکب توقف نمی کرد آنها جلوی ماشین می پریدند و خواهش
کنان که زوار را به موکب ما بیاورید.
در اولین استراحتگاه ، در کنار موکبی که مشغول پخت فالفل بود با پسری ۱۵ ساله بنام
حسن با همان عربی مدرسه شروع به صحبت کردم و او با لبخند پاسخ میداد و دعوت به
استفاده از خوراک و نوشیدنی ها می کرد. واقعا شرمنده معرفت آنان بودیم . هنگام
حرکت ماشین حسن برایمان تعدادی آب خنک که در بسته های لیوان مانند بود آورد و
یک بیسکوئیت نیز به من داد. عراق آب شیرین ندارد و آب شیرین در قالب های لیوان
مانند عرضه می شود. با خداحافظی و تشکر راهی شدیم و در مسیر یادم افتاد که ای
کاش آن پیکسل “حب الحسین یجمعنا ” را که در مرز گرفته بودم یادگاری به حسن
میدادم و در تمام مسیر از این ناکرده خویش ناراحت بودم.
در ماشین و وضعیت جاده ، خواب سخت بود و در ماشین در آن هوا فقط زیر کولر
بودن حال خوبی دارد. در ماشین با پسرکی بنام محمد که ۷ سال داشت و از اندیشه
تهران با خانواده آمده بود هم صحبت شدم. پسرک با نمکی بود و این بانمکی موجب هم
صحبتی از درس و مدرسه و کالس زبان انگلیسی و…. شد.
در ادامه مسیر با بغل دستی خود که مردی ۴۰ ساله بنان علی آقا از خراسان شمالی بود
آشنا شدم و از شغل دامداری و کمبود معلم در منطقه سکونت و خاطرات سربازی برایم
تعریف کرد.
چون اهل اجتماع و صحبت بودم خوشم می آمد با هم مسیری ها آشنا شوم. آقا علی مرد
مودب و مهربانی بود.
در ادامه مسیر خستگی راه موجب خواب شد و در طی شلوغی مسیر ساعت ۵ صبح به
نجف اشرف رسیدیم.
از َون بعد پرداخت کرایه و خداحافظی با سید نوری و برادرش پیاده شدیم . اکبر گفت:
باید مسجد حکیم را پیدا کنیم آنجا موکب همشهری هایمان )ساوه ای ها( است و جای
خوبی برای استراحت و آماده سازی برای حرکت خواهد بود. در راه به یک موکب
رسیدیم و آقا محمد پیشنهاد داد ابتدا اینحا نماز را بخوانیم و سپس حرکت کنیم ، پیشنهاد
او را پذیرفتیم و بعد اقامه نماز صبح به مسیر جستجو ادامه دادیم. بعد گذشتن نیم ساعت
مسجد را با موکب هایی که در کنار دیوار مسجد مستقر شده بودند یافتیم.
حسینیه و حیاط مسجد پر پر بود و ظرفیت برای پذیرش زائر جدید نداشت ، غلغله ای
بود. کیف و کوله پشتی ها را در گوشه ای قرار دادیم و آقا علی ، فرزندش خدایار و آقا
محمد برای استراحت در کنار وسایل ماندند و من و اکبر برای یافتن صبحانه راهی
موکب ها شدیم.
عراقی ها از هرچه داشتند نثار کرده بودند ، ما برای صبحانه نان عراقی و پنیر
برداشتیم و برای همسفران نیز بردیم.
بدلیل ازدحام و کثرت زوار در نجف ، صفوف طوالنی در توالت بهداشتی و حمام ها
دیده می شد، از لحاظ بهداشت باید مراقبت میکردیم ، موکب های هالل احمر ایران انواع
داروهای مختلف را تدارک دیده بودند و پرستار و پزشک آماده خدمت رسانی به زوار
بودند.
۳ روز در نجف ماندیم. ضمن زیارت مرقد امیر المومنین، از موکب های هالل احمر
داروی سرماخوردگی و چرک خشکن دریافت میکردیم و با استراحت سعی در بهبود
احوال قبل حرکت در مسیر کربال – نجف را داشتیم.
من در این مدت به زیارت امیرالمؤمنین میرفتم و در آن ازدحام فقط یکبار موفق به لمس
ضریح شدم . نماز و دعا در حرم حضرت حالی دگر داشت.
در نزدیکی مسجد حکیم ، موکب wifi رایگان برای زوار تهیه کرده بود و من هرگاه
اطراف موکب را خلوت میدیدم سراغ اینترنت و اتصال به آن میرفتم. اگر قبل سفر به
عراق طرح رومینگ سیمکارت و بسته های آنرا تهیه نکنی دائما باید دنبال wifi
باشی. از سیمکارت های عراق و خدمات آن ، زوار رضایت نداشتند.
یکبار که دنبال اتصال به اینترنت موکب بودم ، پسری عراقی بنام تقی سراغم آمد و باهم
صحبتی کوتاه داشتیم. در گفتگوی با او متوجه اعتقادی عجیب شدم و آن این بود که آنها
حضرت عباس را امام می دانستند و بعد امام حسین ، او را امام چهارم خطاب می کردند.
حتی دوستان او نیز این مطلب را تایید می کردند. نمیدانم که آیا آنها فرقه ای دیگر از
شیعه بودند ، یا بواسطه ارادت خاص به حضرت چنین عقیده ای دارند و شاید نیز از
آسیب های بسته شدن مدارس و آموزش و پرورش در طول سالهای جنگ با داعش بوده
است.
در سومین روز از سکونت در نجف ، با پیوستن دوستان اکبر که در هیئت مسجدی در
ساوه با آنان رفیق شده بود ، برنامه حرکت ما متفاوت شد.
آقا علی و آقا محمد و خدایار قصد حرکت در ظهر را داشتند و اکبر و دوستانش قصد
حرکت در خنکای غروب را داشتند.
من بخاطر اکبر که پسر همسایه بود و موافقت در خصوص حرکت در هوای خنک ، با
گروه دوستان اکبر ادامه سفر را انتخاب کردم.
دوستان اکبر ، بهنام ، حسین ، سعید ، محمد و علی بودند. علی برخالف سایر دوستان
اکبر که اهل ساوه بودند ، اهل تربت جام بود و در فضای مجازی با آنها دوست شده بود.
محمد و علی همچون من زیارت اولی بودند.
سفر در مسیر عمود های نجف – کربال در غروب آفتاب آغاز شد. از موکب ساوه ای
ها تا عمود یک را با یک ۳ چرخ رفتیم.
به عمود یک که رسیدیم ، عکسی یادگاری از آن انداختیم.
از عمود یک قرار گذاشتیم که در گروه های کوچکتر تا عمود ۲۵۰ حرکت کنیم. به
سبب ازدیاد جمعیت ، خستگی در راه و سرعت متفاوت هر یک از ما ، حرکت با کل
نفرات سخت میشد.
من در گروه اکبر و محمد افتادم ، اما در میانه راه از آنها جدا شدم. من دوست داشتم از
تمام ملت هایی که در اربعین حاضر شده اند در کنار پرچم شان عکس بیندازم و این امر
در همراهی با آنها ممکن نبود و سبب کندی سرعت شان میشدم.
در شروع مسیر ، مردم و پرچم های هند ، پاکستان ، آذربایجان و گرجستان را دیدم.
اندک زبان انگلیسی و زبان عربی بلد بودن واقعا در مسیر کمک کننده بود.
از سویی ترک بودن نیز در مکالمه با ترک های آذربایجان و ترکیه یاری رسان شد .
در ادامه مسیر پرچم های آلمان ، اندونزی ، لبنان ، عمان و بحرین چشم نواز بود.
آری این اربعین است که تمام ملل را از تمام قاره ها زیر َعل دور هم جمع َم امام حسین
کرده است.
آنجا تفاوت قومیتی و رنگ اصال مطرح نبود!
علی الخصوص برای موکب داران. برای موکب داران فقط و فقط ، کمک به زائر
الحسین و کسب ثواب این امر مهم بود.
بارها موکب داران عراقی خواهش کنان از زوار ، درخواست استفاده از محصوالت و
غذاهای موکب هایشان را داشتند و این حاصل ارادت خاص عراقی ها به امام حسین
)ع( بود.
مشاهده عکس شیخ زکزاکی در پشت کوله پشتی برادران سیاه پوست ، مرا به این یقین
رساند که آنان برای نیجریه هستند. در ادامه مسیر موکب برادران مرید امام شهیدم ، از
کشور آفریقای جنوبی را دیدم.
آری اینجا همه عشاق سیدالشهدا از تمام دنیا آمده اند و از آنچه دارند در راه او نثار
میکنند.
من از تمام پرچم هایی که در راه دیدم، عکس می انداختم تا بعد از بازگشت ، راوی
حماسه حضور بین المللی عشاق الحسین با ساخت کلیپ باشم.
به عمود ۲۵۰ بعد گذشت مسافت و مشاهده آن همه خدمت رسانی عاشقانه رسیدم.
نفر سومی بودم که به محل قرار رسیده بود و بهنام و علی نخستین نفرات بودند.
تا وصال سایرین ، به استراحتگاهی رفتم و ۳۰ دقیقه استراحت را دراز کشیدم.
خستگی مسیر در ۲۵۰ عمود اول چندان آزار دهنده نبود اما حمل کوله پشتی و وسایل
بسیار ، موجب خستگی میشد.
با خود گفتم: یادم باشد وقتی برگشتم به بقیه توصیه کنم که اگر اربعین سفر کردند ، فقط
یک جفت لباس ، گوشی و شارژر ، گذرنامه و پول همراه خود ببرند.
خوراکی و لباس اضافه تر و…. فقط موجب خستگی است.
در عراق انواع خوراکی ها در مواکب و پتو حاضر بود.
بعد از استراحت ، قرار بر حرکت تا عمود ۴۹۰ شد.
در مسیر ، محمد که زیارت اولی بود و بواسطه شغل آرایشگری چندان پیاده روی
نداشت، به شدت خسته شد.
به تصمیم جمع ، من کیف ها را همراه محمد از موکب ۳۹۰ تا ۴۹۰ با سه چرخ به یک
موکب بردم و محل استراحت برای سایرین نگه داشتم.
ساعت ۶ صبح به پای عمود رفتم تا دیگران را به محل استراحت راهنمایی کنم.
در چادر هالل احمر به خواب رفتیم و ساعت ۸ صبح از شدت گرما ، کولر گازی ،
هوای گرم بیرون میداد.
به ناچار راهی خانه های اطراف شدیم و تا ظهر آنجا ماندیم.
ظهر بیدار شدم و در جستجوی موکب ها در موکبی ایرانی ، سیب زمین و تخم مرغ آب
پز یافتم و برای دوستان نیز برداشتم.
بعد ناهار از شدت گرما راهی مواکب شدیم تا با شربت آب لیمو حرارت بدن را کاهش
دهیم.
شب شد و حرکت تا عمود ۷۹۰ آغاز شد.
در راه پرچم های مختلف باز نمایان بود اما این بار پرچمی مشابه پرچم ترکیه اما با
رنگ آبی توجه مرا جلب کرد.
نزدیک رفتم و پس از صحبت متوجه شدم آنها ترکمن های عراق هستند. آنها بیشتر در
شهر آمرلی سکونت داشتند ، شهری که مدت ها پیش در محاصره داعش بود.
آنها ایرانیان را بواسطه نجات شهرشان توسط شهید گرانقدر حاج آقا سلیمانی بسیار
دوست می داشتند.
در مسیر محل موعد ، در میان پیاده روی و حضور خوراک گوناگون ، چندان اشتها
برای آنها نداشتیم و شاید گاهی شیر موز یا یک لیوان کوچک قهوه میخوردیم.
پیاده روی موجب کاهش اشتها شده بود اما نیاز به آب هیچگاه کم نمیشد و مصرف آب
در راه بسیار باال بود.
با خستگی راه و درد شانه حاصل از کوله پشتی به عمود ۷۹۰ رسیدم.
این بار نفر پنجم بودم.
در آن ۳۰ دقیقه استراحت ، در موکبی دراز کشیدم تا خستگی از تن رها شود.
جوانان عراقی هنگام گذر سالم و اصال و سهال میگفتند.
حرکت این بار تا عمود ۱۰۰۰ آغاز شد.
این بار در راه با پیر زنی از آذربایجان هنگامی که میخواستم از حضور کاروان شان
عکس بیندازم هم کالم شدم.
در میانه صحبت به ترکی پرسیدم که به زبان شما آذری یا ترکی می گویند ؟
گفت: اگر بگویی زبان ما آذری است ناراحت می شویم ! زبان ما آذربایجانلو )متعلق به
مردم آذربایجان ( است. برایم این نکته جالب بود.
آنها از پایتخت کشورشان ، باکو آمده بودند.
به مسیر ادامه دادم و این بار بشدت خسته بودم ، در نزدیکی های عمود ۱۰۰۰ دگر
پاهایم توان نداشت ، سعید را دیدم که در آن نزدیکی منتظر ماست و حسینیه ای برای
استراحت یافتند.
در ادامه بهنام و علی نیز به ما پیوستند و با تنی خسته به حسینیه رسیدیم. مثل جنازه تا
ظهر به خواب رفتم.
ظهر دوباره در جستجوی غذا افتادیم.
نماز ظهر و عصر و در غروب نماز مغرب و عشا را خواندیم و این بار تا عمود
۱۲۶۰ قرار مالقات گذاشتیم.
تمام مسیر را با بهنام هم سفر شدم.
در مواکب عمود ۱۲۲۰ ، مردم در حال خواندن قرآن بودند و صاحب موکب در پاسخ
اهانت غرب به قرآن مقدس ، دست به ایجاد موکب قرآن خوانی کرده بود.
در عمود ۱۲۲۲ نیز موکب دانشگاه فرهنگیان را یافتم که موکب را برای استراحت
زوار در اختیار آنان قرار داده بودند.
بعد سالم و خداقوت به همکاران به مسیر ادامه دادم.
بعنوان نفرات اول به عمود مقرر رسیدیم و منتظر بقیه ماندیم. در راه از عدسی های
موکب ها استفاده میکردیم ، بهنام عاشق عدسی بود.
با تجمع نفرات ، این بار قرار بر عمود آخر شد.
در گوشه ای نشسته بودم و به سختی مسیر تا اینجا فکر میکردم ، حال من شبانه حرکت
میکردم و در راه خوراک و آب در مواکب بود.
با خود گفتم: حضرت زینب )س( با آن داغ عظیم و حضرت رقیه )س( با آن پاهای
کودک ، چگونه در آن گرمای سوزان عراق این مسیر را بی هیچ آذوقه ای طی کردند؟!
در همین فکر ناگاه اشکی رها شد. پیرزنی در آن نزدیکی که شاهد گفتگوی من با خودم
بود گفت: التماس دعا پسرم.
وسایلم را برداشتم و حرکت کردم. این بار با تمام سرعت حرکت میکردم تا نفر آخر
نباشم.
در راه برادران افغانستانی و پاکستانی بسیاری را دیدم. امسال الحمدهللا از این ۲ کشور
زائر بسیاری آمده بود. این در حالی که سالهای قبل امکان سفر بسیار سخت تر بود و
حال به کمک دولت جمهوری اسالمی ایران، سفر برای این عشاق الحسین آسان گشته
است.
در طول این مسیر از عمود یک تا ۱۳۰۰ برخی در حال نصب کاغذ های به کوله پشتی
زوار بودند که متنی زیبا در بر داشت.
” تک تک قدم هایم را نذر ظهورت میکنم” یا صاحب الزمان
در ادامه اتمام مسیر ، بخاطر شلوغی جاده ، مسیر دچار یک انحراف شد و در ادامه تا
عمود ۱۴۰۰ خارج از مسیر عمود ها رفتیم و دوباره به مسیر اصلی بازگشتیم.
به مسیر و اتمام عمود ها ادامه دادیم و بعد وصال تمام دوستان ، از مسیر پل زائر به
سمت حسینیه ای که تحت اجاره ساوه ای ها بود حرکت کردیم.
موکب با نام مبارک امام رضا )ع( توسط همشهری ها اجاره شده بود و باالتر از آن یک
حسینیه نیز برای ساوه ای ها اجاره شده بود که البته مختص ساوه ای ها نبود ، بلکه از
سایر شهرها و کشورها نیز بودند.
از دور میدان با مشاهده حرم سیدالشهدا سالم کردیم. موکب ساوه ای ها در نزدیکی
خیابان محمد امین بود که در نزدیکی خیابان خیمه گاه و حرم سیدالشهدا بود.
مانند نجف ، این بار نیز ۳ روز در کربال مستقر شدیم.
روز اول ازدحام غیر قابل توصیفی را مشاهده کردم.
از خیابان محمد امین حرکت را آغاز کردم ، دور تا دور خیابان را درختانی بلند قامت
کاشته بودند و در اطراف با فن هایی برای خنکای اطراف ، آب میپاشیدند.
منظره زیبا و محیط خنکی را در آن سرزمین گرم تماشا میکردم.
درختان همچون سقف ، خیابان را پوشانده بودند.
مسیر رفت برخالف مسیر برگشت در این خیابان ، از این سایبان درختی محروم بود.
در سمت برگشت در نزدیکی چهارراه اول ، فواره ای زیبا دیدم.
بهطور کل خیابان بسیاز زیبا ، خنک و جالبی بود و اطراف آن خانه هایی با ساخت
ویالیی وجود داشت که در آن ایام ، استراحتگاه و موکب پخت غذای زوار بودند.
از خروجی خیابان امین ، تابلوی ورودی خیابان زینی مشخص بود و در سمت راست
خروجی ، خیابان خیمه گاه و مواکب بسیار آن مشخص بود.
به سمت خیمه گاه حرکت کردم. توسط ماموران تفتیش شده و با سیل جمعیت به سمت
حرمین حرکت کردم.
قبل در ورودی حرم ، مسیر را مواکب عاشقان پر کرده بود. حتی یک موکب
دندانپزشکی نیز بود که تا روز آخر چشمم به آن نخورده بود و روز آخر متوجه آن شدم!
با ورود به حرم ، باز تفتیش شدم. در آنجا ماموران اجازه حمل عصا نداده بودند و در
کنار میز نگهبانی نگه داشته بودند.
بعد از نگهبانی وارد محوطه حرم شدم.
غلغله و ازدحام بسیاری بود. در این مسیر نیز فن های آب پاش خنکی میبخشیدند.
بین اینکه اول زیارت سیدالشهدا بروم یا علمدار کربال ، حیران بودم.
انتخاب سخت که نه ، غیر ممکن بود.
انتخاب را به آن بزرگواران سپردم و خود را به دل جمعیت رها کردم تا جمعیت مرا به
حرمی که اول طلبیده شدم ببرد.
جمعیت مرا حرکت داد و به جلوی ورودی حرم سیدالشهدا رسیدم ، سالم کردم. با سیل
جمعیت وارد حرم شدم به زور دست هایم را به درب ها میرساندم و تبرک میکشیدم.
هرچه تالش میکردم نتوانستم وارد محوطه قبة شوم.
در آن ۳ روز ، روز و شب سعی میکردن وارد محوطه قبة شوم اما ناکام بودم.
زیارت مقام حضرت علی اکبر و علی اصغر نیز رفتم.
نمازهای یومیه که اصال در حرم جایی برای نشستن و نماز خواندن پیدا نمیشد ، مگر
پشت ستون ها یا نزدیک دیوار های ایستگاه های تفتیش.
خالصه نماز در حرم با تمان سختی هایش حالی دگر داشت.
عالوه بر نماز های یومیه ، چند نماز ۲ رکعتی به نیت کسانی که التماس دعا گفته بودند
به جا آوردم.
روز و شب اربعین انقدر شلوغ بود و هیئت ها جمع شده بودند که نتوانستم اینبار حتی
چند متری محوطه قبة بروم.
شب یوم االربعین مواکب عراقی جمع کردند و برخی مواکب ایرانی اعالم کردند که تا
شنبه حضور دارند.
فردای اربعین حرم اندکی خلوت شد ، این بار با تمام تالش به سمت قبة رساندم. شاید
تنها کسانی حس و حال مرا در آن لحظه درک می کردند که همچون من در زیارت اول
و در ازدحام و با تالش خیلی خیلی زیاد به محوطه قبة رسیدند.
در محوطه قبة در همان حال خوشحالی خیلی زیاد از موفقیت ، شروع به دعا با دعای
فرج و رساندن التماس دعا ها کردم.
فرصت چندانی نمیشد در محیط قبة ماند و هر چند ثانیه سیلی از جمعیت آدمی را به
سمتی حرکت میداد.
بعد دعاها با چشمانی بغض آلود محیط را ترک میکردم و التماس کنان از سیدالشهدا که
بار دیگر این بنده قاصر را بطلبد. مگر میشد یکبار اربعین حرم بروی و دلت نخواهد
هر سال اربعین ، حرم باشی.
بعد زیارت به مغازه های اطراف رفتم و مهر کربال برای سوغات تهیه کردم.
۵شنبه ، حسینیه اعالم گرد بزودی تعطیل میشود، ساعت ۱۲ شب همراه گروه از
حسینیه خارج ، از سمت میدان با دلی شکسته از حرم ها خداحافظی کردیم.
برای یافتن ماشین به سمت مرز ، راهی پل زائر شدیم. پاهایمان قصد راه رفتن نداشتند و
وابسته به دلها بودند. دلهایی که در بین الحرمین جاماندند.
َو ۲۰ در سمت پل زائر نی با
دینار کرایه سوار شویم و به سمت مرز حرکت کردیم.
حسرت اینکه زیارت کاظمین و سامرا طلبیده نشدیم از یک طرف و از طرف دیگر
دلهره اینکه اربعین بعد ، کربال نباشیم آزارمان میداد.
شب در مسیر بودیم و نماز صبح در کنار موکبی به نماز و صبحانه ایستادیم.
بعد صبحانه حرکت به سمت مرز آغاز شد.
به مرز رسیدیم و بعد تفتیش و مهر بر گذرنامه ها وارد خاک ایران شدیم.
در تمام مسیر نگاه مان به عقب بود و گویی نمیشد از کربال جدا شد.
حال ایران هستم ، هرروز خاطرات جلوی چشمانم مرور میشود.
برای یک زیارت اولی ، زیارت با صفایی بود.
حال در این اندیشه هستم که آیا دوباره طلبیده میشوم…؟؟!!
با خود می گویم: وای به حالم اگر اربعین بعد ، کربال نباشم….

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.