سوغات اربعین زلیخا بنی ایمان

یا حسین
اگرچه گفته اند که در تلفظ نامت لبخند ضرورتی است
اما نمیدانم چرا در من چشمه اشک را می شوراند و بغضم را سرشار می کنند
سد پلک ها یم را در هم میشکند گونه هایم را شیار میاندازند
اال ای ذبیح ظهر و مسیح عصر
تو که مفهوم تشنگی را خوب می دانی
منتشنه ز یارت توام
بیتاب آن غبار معطرم که بر چهره ی زائران اربعین به خاکبوسی درگاهت می رسد
ریز گرد هایی که رشک خورشید و ماند
ه می دانم دستم به بلندا ی دامن اجابت نمی رسد
اما دست از دامن التماس برنمی دارم تا سرانجام به
احرام غبار آن ب حرم مشرف شوم
وبه طواف آن شهید حج نا تمام نایل گردم
اربعین چله گاه ارباب سلوک است
و من بازمانده ی غری ب سالکان طریقت ا ین را هم
و آهم همیشه در بدرقه راهیان سعادتمند ا ین شاهراه از آنان پیشی می گیرد!
گویی ندا یی درون ی او را به خودش م ی خواند
چگونه است من که بی نام علی قلم بر کف نگرفته ام
هنوز نتوانستم با یک یا علی قدم در این مسیر شوق انگیز بگذارم کاله فحر بر آسمان بیندازم
یاحسین
عکاسان عادتا و غبار شی شه لنز پاک می کنند
اما من دوربینم به غبار راه اربعین نیازمند است
تا شفاف شود
عکاسان دنبال زاویه های دست نرسیده اند
اما من مشتاقم تا دست به زاوی ه های شش گانه ضری ح تو برسانم!
و زاو یه هایی که هر روز هزاران تن به آن دست سای ده و تبرک یافته اند
یا حسین
من عکاسم
اما مهارت چندانی ندارم که از ای ن فاصله ی دور تو را با اون شکوه و جالل در چارچوب قاب بر آورم
دست مرا هم بگیر تا لبخند تو از فاصله نزدیک به تصو یر در آورم
یا حسین
اشکهایم لنز دوربی ن را مات کرده است!
این مات حیران را به پناه امن خود راه ده !
آمین
زلیخا بنی ا یمان
غبار راه اربعین
دلم ندید، هوای ت کرده،
دلم ندید، دلتنگت شده است!
این روزها تمام دروازه های مرزی
تبرک شده اند با زائر!
من نیستم
من نیستم اربعین، که
از شکوهش بگوی م، یا از شکوفه هایی از مرز تمام جهان.
به زودی، در اربع ین حسی ن ی
از مرزها گل می روید
و دروازه های دل انگیز جهان، زیبایی خیره کننده ی خود را از دست خواهند داد.
به زودی گذرگاه خاکی مهران و شلمچه،
زیباتری ن گذر جهان خواهد شد و
غبار ا ین شاهراه، سر به آسمان خواهد زد!
تو نیست ی
تو نیست ی
دلم ندید هوا یت کرده
دلم ندید دلتنگت شده است.
من زلیخا، عاشق پیشه تر ی ن نام تاریخ،
عاشق تربتِ تو، عاشق محرم،
عاشورا،
کربال
تل ز ینب یه،
اربعی ن،
خسته خسته، خسته ام از خود.
دلم ندید اربعی ن خواست، تا خستگی ام را در چای نبات راه اربعین حل کنم.
… دوربینم را آرشی و کرده ام چون قهر کرده، چون هر سال قول سفر اربعینش داده ام
و
درگوشه ای از خانه، در طاقچه ام، خاک می خورد.
در حالی که می توانست، ستون به ستون،
غبار زائران خاکی شده در راه را ثبت جهانی کند!
قلمم هم سنگین شده است،
دلش می خواست خاطرات اربعین را بنو یسد،
قلمم را هم قول داده بودم نمایشنامه ای از زوّارت بنویسد.
یک داستانک!
گوشی ام هم شاید!
ندید دل تنگتم، فقط صبوری می کنم،
تا کی وقتش برسد
که از عاشقان بی شمارت، تصویر بگیرم.
راست ی!
عراقی های دست و دل باز،
چه مهمان نواز یی می کنند…
دلم چای می خواهد،
پاهایم به ماساژ
عاشقانه ای نیاز دارد.
دور بینم به غبار معتاد است!
قلمم به نوشتن محتاج!
کی اربعی ن می آید؟؟
زلیخا بنی ا یمان

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.