بسم اهللِ مَجراها و مُرساها
طوفانی در راه است،
سهمگین تر از همه ی بادخیزهای پ یشین!
فراتراز طوفان نوح،
بادخیزی که کوه ها را می بلعد،
درختان را رنده می کند،
خاک آدمیان را به توبره م ی کشد!
طوفانی فانی گر
آنی،
ناگهانی،
باور نمی کنید!
می دانم باور نم ی کنید،
اما من به وضوح کوله باری از پشم های چ یده می بینم
که سبک تر از بهمن های زمستانی قطب، طومارشان در هم پیچ یده می شود،
و خیل هَراسیدگانِ را
که به هرسویی فرار می کننند!
مادرانی که فرزندان شان را زیر پا می گذارند، تا از چی نه های نا امن، خود را به آن سو بیندازند!
برادرانی که همخون را
به بهانه ای واهی وا می گذارند،
دوستانی که
حق صحبت را با جستن جان پناهی معامله می کنند!
اما
اما در دورجای افق، کشتی گلرنگ
کوه لنگری در خشم و خروش آب سی نه می سا ید و
به پیش می رود
و سروش وار، سرودی در هاله ی رنگین کمان پیرامونش،
طنین انداخته است که
– من رکبها، نجا
– و من ترکها غرق!
این سفینه ی آشنا،
چارده بادبان به حمایت و هدای ت برکشیده است!
جان پناهی امن
در میان خیزاب های سهمگین!
این کشت ی نجات
که سینه بر خروش قُلزم می کشد،
ناخدایی خدایی دارد،
آرامشی مثال زدنی!
و بیرقش
پیراهنی است خونین !
که برای همه رادارهای جهان شناخته شده است!
این کشت ی،
اگر چه گاهی در زاویه ها یی از تاریخ پهلو گرفته است،
اما هرگز از جنبش و تابش خویش باز نایستاده است.
اینک چهارده قرن است که این جاریِ چارده بادبان،
همچنان
غری ق های سعادتمند را بر می کشد!
حرز نوح
ذکر یونس،
چشم زخم ی وسف،
چوبدست موس ی،
نوشداروی خضر
همه
درعرش پایه ها ی ای ن سف ی نه
متبرک شده اند!
مثل اهلبی تی، کمثل سفینة نوح!
این کشت ی،
در اقیانوس های ناشناخته راه بریده است،
هزاران گره،
مرزهای نا مکشوف را گشوده است!
عطر همه ی جزیره های گل افشان
و طراوت همه تاالب هایِ طلب نشده
در آن شناور است!
انگار موجی به سوی م می آ ید،
کاش دستم به آن کشتی برسد!
زلیخا بنی ا یمان
دانشگاه آزاد واحد شیراز
دانشکده. هنر معماری صدرا
دانشجوی ارشد کارگردانی نمایش