بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:عموی آب ها
Subject: Uncle of the waters
نویسنده مهردادبرون
عموی آب ها
دستت را بردار و پشتوانه دریاها کن تا بر موجها بیاشوبند و شجاعتت را به پیشانی صخرهها بکوبند.
دستت را بردار و پشتوانه مردانی کن که شجاعت را از ظهر دستان تو به ارث بردهاند.
آه، عموی آبهای دنیا! دهان خشکت را بر لبان اقیانوسها بگذار، تا سیرابشان کنی از آنچه نتوانستی به سه سالههایی چشم به راه، بنوشانی. آبها زمانی طراوت گرفتند که تو یک مشت آب را از آستانه لبانت پائین آورده، بر زمین ریختی. بعد از این، هرکه مشتی آب بر میدارد، بوی دستان تو سیرابش میکند.
که میدانست اینچنین سر به صخره کوبیدن آبها، زمزمه عاشقانههایی است که یک روز تو در گوش موجها نجوا کردی. دریاها نمیتوانند ببینند تو در مقابل نیلوفرانت، شرمنده قطرهها باشی که در چشمهایشان عموعمو میکند. مید انم دستهایت توان نداشتند، وگرنه خارها را دانه دانه از پای گلهایت در میآوردی.
چشمهایت هنوز آرزو دارند که فرش راهی شوند که نازدانههایت پابرهنه از آن میگذرند.
زانو نزن، بگذار تا جان در رگهایت جاری است، ایستاده باشی؛ قامتت، ستونی است امید حسین را؛ ستونی است استوار. زانو نزن تا دشمنان، هلهله زانو زدنت را به گور ببرند. آه، دوباره صدای توست که در بیابانهای نینوا پیچیده است و هنوز بوی عشق میدهد.
«قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم و خدا خواست که بی دست و سر آغاز کنم»
سربلندی، از شانههای تو وام میگیرد.
لبخند نازنین! دستی که از شانههای تو افتاده، سالهاست در هیأت قلمی به پا خاسته که افتادنش را هزاران یزید، به گور بردهاند.
به راستی عَلَمت را بر کدامین قله به اهتزاز درآوردی که بعد از سالها، هنوز تمام کوههای عالم به این بیرق همیشه سرخ، سوگند میخورند؟
مهردادبرون