نامیرا آقای من! اسم تو که می آید، دل هم شاعر می شود. تو را با ردیف و قافیه ها نمی سرایم که تو خود دیوانی از شعری. ای غزل غزل عشق، ای مثنوی خورشید، ای رباعی باران! عاشورایت را با شعر سرودم اما با خود قرار گذاشته بودم قصۀ اربعینت را بی آرایه بنویسم که اربعین خود صاحب زیباترین آرایه هاست. پای پیاده، موکب به موکب می روم و از سفرۀ اربعینت، لقمه ای برای ارضای روح گرسنه ام برمی دارم. کتیبه به کتیبه، پرچم به پرچم، چشمهایم سرود اربعین می خوانند. شور شیدایی در قلمم می جوشد و به دل می نشیند. از اینجا تا کربلا که راهی نیست وقتی مقصد دلها حسین است. زبان که معطر می شود به نام حسین، ستاره ها به تماشا صف می کشند و از هر قدم تا قدم، آیه آیه نور می تراود. واژه های زیارتنامه ات، تبدار تن چاک چاک تو می شوند. قلم در خون سرخت تن می شوید و در ابهت زینبت زانو می شکاند. چشمها مرثیه سرای قصۀ عاشورایت می شوند و بغض در هوای اربعینت، سیلی از اشک! پای پیاده، موکب به موکب، جای پای اهل حرمت را طواف می کنم. یادداشت های خیسم، راوی عروج سرخ تو و سفر صبر زینبند. قصۀ سری که حسین به حق سپرد و سری که زینب به ناحق نسپرد. سلام بر تو ای شاه شهید. جایگاه تو از ازل آسمان برین بود نه در زمین. تویی که بر دوش جدت قد برافراشتی، برای زمین حیف بودی! هزار و چهارصد و اندی سال است که داغ رفتنت را بر دل داریم و چه سرّی در این عروج خونین است که داغت کهنه نمی شود ای کهنه سوار موکب عشق؟ چهل روز است از پیش ما رفته ای اما به یقین می دانم هستی. من عطر بودنت را از تربت نینوا حس می کنم. رفته ای اما جای پای تو هنوز هم در ساحل فرات تر است. من رد پای تو را در میلیمتر به میلیمتر… سانتیمتر به سانتیمتر جغرافیای کربلا می بینم. من سایۀ تو را پشت روضۀ موکب ها حس می کنم. تو بردلهای عاشقانت حاکمی. سایۀ حکومت تو، سیاه نیست ای سردار بی سپاه … سپید است و شاید سبز و شاید آبی! سایۀ تو، رنگین کمانی از آزادگی است به بلندای نام عاشورا و به عظمت اربعین! چهل روز است تنت در کربلا جا مانده و سرت کوچه به کوچه در کوفه و شام با زینب همراه است. تو در کوچه های قلب من هم قدم می زنی مولا جان. آهنگ پرصلابت قدمهای علمدارت، هنوز هم کابوس شبانۀ یزیدیان است. تو قرنها زنده ماندی تا دست نامحرم دشمن به حریم حرم الهی دست درازی نکند … تو می توانی آن دست متجاوز را قطع کنی حتی با تن مثله شده زیر سم اسبان … حتی با سر بریده … می دانم حسین! می دانم! عاشورای تو خاطرات دیروزهایمان شده و پیاده روی اربعینت رسالت امروزهایمان. خوشا به حال آنان که همراهی زینبت را در اربعینت می کنند و افسوس به حال جاماندگان! دریابشان مولا جان! ببین چه زیبا تو را می خوانند میان شکستن بغض حنجره هایشان و چه پرحسرت آرزو می کنند وصالت را یا حسین؟! و چه ساده لوحند آنان که گمان می کنند مردانی از جنس نور در مصاف سیاهی سپاه یزیدیان می میرند. مردانی که در تار و پود وجودشان، تنها خدا نقش انداخته و بس، هرگز نمی میرند و قسم به صبح بی غروب عاشورا که تو نامیراترین کشتۀ تاریخی یا حسین!