روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

یونس واحدی کیا – 2025-09-10 19:05:49

دلنوشته‌ای در وصف زائران اربعین حسینی(ع)

پاهای برهنه‌ی زمین، نه بر ریگ‌های نجف، بلکه بر سینه‌ی تاریخ می‌دوند نه، این پاها نیستند که می‌دوند؛ دل‌هاست که بر سینه‌ی خاک می‌تپد. آری درست قریب به هزار و چهارصد سال و اندی سال پیش واقعه عاشورا را حسین رقم زد و هم اینک هزار و چهارصد و چهل و پنج سایه‌بان مهر و محبت، هر یک عمود بلند، یک سال انتظار را فریاد می‌زنند؛ هر عمود، قامت بلند یک سال اشتیاق را فریاد می‌زند. هر ستون، نگهبانی است برای یاد آن هزار و چهارصد و چهل و پنج بهاری که از شهادت آفتاب دشت کربلا گذشت. درست هم‌قد قامت آن آفتابی که در کربلا غروب نکرد. و اینک، کاروان بی‌مرز عشق، قدم به قدم، ردّ پای جابر را می‌بوسد… اما چه کسی چراغ این راه سوزان را افروخت؟آری، ای اباعبدالله! اینک کاروان عشق، وام‌دار رهبری دانایی است، که دلش می‌تپد برای قدم زدن در این مسیر اما انگشت اشاره‌اش مسیر دلها را به سوی کربلا گشود و چراغ راه شد، و شهیدانی که پل‌های این گذرگاه نور را با خون خویش بنا نهادند. قدم‌هایمان را بر جای پای جابر می‌نهیم، اما دل‌هایمان در امتداد راه حاج قاسم‌ها می‌تپد که با تن بی‌سر و با روح جاودانشان، پل‌هایی از نور بر فراز هر مانع ساختند. آن‌ها بودند که راه را برای این دلدادگان هموار کردند تا با سینه‌های پرشرار، فریاد «لبیک یا حسین» را از ژرفای وجوشان سر دهند.
و عراق… ای سرزمین آتش و ایثار! خاکت زیر پای زائران گل می‌کند. خاک عراق، با تمام رنج‌هایش، پیرمردی در مشایه با صدای “هلابیکم” و با دستانی لرزان، قدح چایش را چون گنجینه‌ای تقدیم می‌کند. پیرزنی با چهره‌ای چون خرماهای خشک کاظمین و سامرا، دست‌های لرزانش را با سینی خرما به سویت دراز می‌کند. جوانان بصره، با موتورهای رنگ و رو رفته، پاهای تاول‌زده‌ی پیرمردی از ایران را بوسه می‌زنند و بر ترک موتور می‌نشانند. مهمان‌نوازی؟ نه! این از خود گذشتگان، گدایی شوق میزبانی دارند؛ گدایی که سکه‌اش اشک‌های گرمی است که بر خاک زائر می‌چکد نگاهش بر تمثال سرداری بر سینه‌ی زائری می‌افتد؛ سرداری که موشک‌هایش خواب از چشمان صهیون ربود. اشک در چشمان پیرمرد حلقه می‌زند و فریاد بر می‌آورد: «هَذا فَخرٌ لَنا! میزبانی شما قهرمانان صهیون‌شکن، مایه‌ی مباهات خاک عراق است!» و اینجاست که مهمان‌نوازی‌اش، رنگ رشادت به خود می‌گیرد. اما حرارت سوزان آفتاب، چه می‌تواند با آتش عشق حسین(ع) کند؟ این گرمای کوره‌گون، نه تنها از هیبت سیل خروشان زائران نمی‌کاهد، بلکه سنگینی باری مقدس‌تر را بر دوش این مسیر حماسه می‌نهد. گویی هر ذره‌ی شن‌های داغ، زمزمه‌کننده‌ی عشقی است که راه را فرسنگ‌ها فراتر از نجف و کربلا می‌گستراند. و به کیلومترها افزون می کند.بله اینجا، جغرافیا عاشق می‌شود.
نگاه کن! بر کوله‌پشتی زائرانی از شرق تا غرب، شمال تا جنوب ایران که ترک و لر، کرد و عرب، بلوچ و مازنی ، مشهدی و تهرانی نمی شناسد و همه یک وجه اشتراک جدایی ناپذیر دارند آن هم تمثالی ازسرداران، دانشمندان و تمامی شهدای دوازده روزه است تا یاد و خاطرشان را گرامی دارند. گویی شعله‌های کوچک مقاومت را بر دوش می‌کشد. با هر قدمی که برمی‌دارد، و با لب‌هایشان زمزمه می‌کنند: «ای شهیدان حماسه‌ی اخیر! قدم‌های ما، ادامه‌ی راه شما و به یاد شماست.» استواری‌اش، یادآور صخره‌هایی است که در برابر طوفان باطل ایستادند. اینجا، زینب‌های عصر، نه تنها بار صبر، که بار آگاهی را بر دوش می‌کشند. دخترانی از جنوب لبنان، پرچم‌های زرد حزب‌الله را در کنار عَلَم‌های حسینی به دوش می‌گیرند. گویی بانگ «اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَباعَبد الله »شان، در هم‌آوایی با غرش موشک‌های «سجیل» و «فتاح» است که دیوارهای سکوت را فرو ریخت.
کاروان‌های بی‌قرار، همچون سعی بین “صفا” و “مروه” و نوشیدن آب زمزم، در بین‌الحرمین بهشتی حسین و عباس علیه السلام قدم بر می‌دارند و پس از بوسه زدن بر مزار شهدای کربلا ، همچون حر خود را از بند هوای نفس درون می‌رهایند و سر به سوی سامرا می‌نهند و گمشده‌شان مهدی فاطمه را می‌جویند و با پاهای تاول‌زده بر خاک سامرا، فریاد ملتمسی بر آسمان می‌کشند: “کَفی! بَس است دیگر… طاقمان سر آمد، ای آقا! بیا… و در همین مسیر پیاده‌روی عشق، قدم‌هایت را کنار قدم‌هایمان بگذار. بیا و کودکان غزه را، این مظلومان ناتوان را، از پنجه‌ی بی‌رحمی آن ظالمان کفتارصفت نجات بده! صدای فریادشان را بشنو!”
و در حریم نور… آن گنبد طلایی، همه را در آغوش می‌کشد: «کربلایی مریم» از یمن با پاهای خونین اما دلی سرشار از غرور بر مزار سردار شهید دعا می‌خواند، «کربلایی جان‌محمد» از افغانستان، عکس فرزندان شهیدش را بر ضریح می‌ساید. این «کربلایی» شدن، تنها یک لقب نیست؛ بیمه حسین است و سوگند وفاداری است به خون همه‌ی شهیدانی که از کربلا تا خرم‌شهر -غزه تا دمشق، راه عشق را آبیاری کردند و این لقب، تاج افتخاری است که عشق بر پیشانی‌های غبارگرفته می‌نشاند؛ تاجی از نور که هرگز زوال نمی‌پذیرد..
و عراق غیور، با آوای «فَخرٌ لَنا»، زمزمه‌ی همیشگی‌اش را تکرار می‌کند و میزبانان با اشکی اندوهیگن و چشمانی گریان موکبان را جمع آوری می کنند و برای یکسال دیگر به انتظار می‌نشینند و در آروزی دیداری دوباره ندا می‌زنند خوش آمدید ای قافله‌ی عشق! خوش آمدید ای مجاهدان راه آزادی!
به نیت فرج امام زمان علیه اسلام و تقدیم به شهدای فراجا و جنگ تحمیلی دوازده روزه التماس دعا نویسنده: یونس واحدی کیا

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.