روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

پگاه ملاِیی – 2025-08-27 00:42:24

بنام خدا
سوغاتی که مسیرم را عوض کرد

 

نرفته بودم… اما دلم رفته بود.
هر سال، وقتی موسم اربعین می‌شد، قلبم بیشتر می‌لرزید.
می‌نشستم پشت صفحه‌ی گوشی و زل می‌زدم به فیلم زائرها. نه حسرت خرید و خوردن، فقط… حسرتِ بودن.
فکر می‌کردم سوغات اربعین یعنی مهر و تسبیح. نمی‌دانستم می‌تواند چیزی باشد که دل را از جا بکند.
چند روز بعد از اربعین سال گذشته، کنار خیابان منتظر تاکسی بودم.
دختر کوچکی با پای برهنه، کنار مادرش بساط چای راه انداخته بود. پلاکارد کوچکی هم زده بودند:
“به نیابت از جامانده‌ها، پذیرایی اربعین.”
نزدیک شدم. مادر گفت: «بفرما دخترم. به نیت اینکه خودت سال دیگه بری.»
چای را گرفتم، و نمی‌دانم چرا اشک ریختم.
وسط خیابان، بین صدای ماشین‌ها و آدم‌ها، انگار حرم را نفس کشیدم.
آن شب فهمیدم سوغات اربعین فقط در مسیر نجف به کربلا نیست.
گاهی از دستان کوچکی می‌آید که برای تو دعا می‌کند، بی‌آنکه نامت را بداند.
از آن روز، چیزهایی در من شروع به تغییر کرد.
کم‌تر شکایت می‌کردم. دل‌نازک‌تر شدم.
و برای اولین بار، شوق زیارت دیگر فقط حسرت نبود، بلکه شد انگیزه‌ای برای بهتر شدن.
سوغات من، آن فنجان چای ساده بود…
و اشکی که راهی از چشمم تا قلبم باز کرد.
فهمیدم اربعین، فقط برای زائر نیست.
برای دل‌هایی‌ست که آماده‌اند، حتی اگر هنوز نرفته باشند.
سوغات من از اربعین، دلی شد که هنوز منتظر است,
اما این‌بار با امید، نه حسرت.
چون باور دارم: وقتی دل بجنبد، حتماً نوبت پاها هم می‌رسد.

پگاه ملائی

 

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.