روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

پریوش سیفی – 2025-09-06 05:48:46

قصه ات سقا از کجا طلوع می کرد؟
از میان تشنگی هایت عشق را جستجو می کرد؟
قصه آغازش از وفاداری ست؟
یا وفا تو را آرزو می کرد؟

از میان خیمه ها رد شد
آفتاب از تشنگی می سوخت
آسمان از خجالتش آن روز
شرم بر گیسوان می دوخت

بچه ها در میان آن داغی
در گلویشان بیابان بود
آب نایاب در آن روز
در نگاهت فراوان بود

تشنگی اگر گلو می سوخت
دیدن تشنگان جگر سوز است
دیدن صورت تب کرده
آه عمو گفتنت داغ سنگین دل سوز است
مرد جنگیدنی ولی قلبت
با کمی بغضشان افسرد
آه عمو آب می خواهم؟
قلبت از شنیدنش پژمرد

مشک در دست؛ رخصت از ستاره می خواهی
در نگاه برادرت این است ماه را پاره پاره می خواهی؟
در گلوی خواهرت بغضی است
عشق مولا شراره می خواهی؟

رخصت از آسمان آمد
ماه از تپه بالا رفت
آه امید بچه ها، سقا
قصه ی وفا تا کجاها رفت؟

آب دستت را نوازش کرد، آب تا لبت نزدیک
فکر تشنگانی و چشمت داغ آلاله را می دید
آب در دستت، سینه از تشنگی می سوخت
آخر آب خالی شد قصه در آسمان پیچید

تو ولی فکر مشک پر آبی
فکر تشنگی گلهایی
آه سقای لب تشنه
تو بهترین عموی دنیایی

گرچه دنیای یخ کرده مرده از ستم اما
آه سقای لب تشنه، ماه زیبا بتاب امشب
نور دنیای غم دیدگانِ ستم دیده، از مهدی ما بخواه امشب
این ستم دیدگان به عدل او …اه نور زهرا بتاب امشب

 

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.