جا ماندهای در حسرت وصل
حسرت، واژهای که این روزها، تمام وجودم را در بر گرفته است. هوای دلم ابریتر از هر روز و چشمانم، بارانیتر از هر فصل است. هر گوشهای که مینگرم، تصویری از کاروان عاشقان در نظرم پدیدار میشود؛ گویی جهان یکصدا ناله “لبیک یا حسین” سر داده و من، در میان این غوغا، تنها صدای شکستن قلب خود را میشنوم.
این روایت یک “جا مانده” از اربعین است؛ نه قصهی نرسیدن، که داستان پروانهای است که از دور میسوزد؛ دلم پر میکشد برای خاکی که بوی سیب میدهد، برای بینالحرمین که آغوش باز کرده برای عشاق. برای ضریحی که پناهگاه دلهای بیقرار است و برای گریههای خالصانهای که در صحن و سرای تو اوج میگیرد. چقدر آرزو داشتم من هم بخشی از آن موج خروشان باشم؛ لباسی مشکی به تن، قدمهایی استوار بر مسیر عشق و دلی آکنده از نام تو، یا حسین.
این روزها، بوی کربلا همهجا پیچیده است. از هر گوشهای، صدای “یا حسین” به گوش میرسد و تصاویر موکبها و خیل عظیم زائران، دل را بیقرارتر میکند. تلویزیون هم مدام تصاویری از پیادهروی را نشان میدهد. من هم با هر تصویر، با هر صدای “لبیک یا حسین”، خودم را در میان جمعیت میبینم. با هر قدم زائران، دلم در سینه قدم برمیدارد.
البته گاهی فکر میکنم شاید همین جا ماندن، خود حکمتی دارد. شاید باید از دور، جور دیگری عاشق بود. شاید باید یاد گرفت که دلتنگی، خودش زیارت است؛ برای جاماندهها، اربعین تنها یک سفر نیست، یک حسرت عمیق است، یک بغض فروخورده و یک عشق بیپایان. اما در همین حسرت هم، عظمتی نهفته است. عظمتی به وسعت دلدادگیشان، که از دور و نزدیک، همنوا با زائران، فریاد “یا حسین” سر میدهند.
اربعین، تنها برای رسیدن نیست؛ برای ماندن در طریق هم هست، حتی اگر این ماندن، با حسرت و دلتنگی همراه باشد. اما دلخوشم… دلخوشم به اینکه نام شما، همچون خونی در رگهای این امت جاری است. دلخوشم به اینکه از دور هم میتوان به شما سلام داد و دلخوشم به این امید که روزی، این حسرت دیرین به وصال تبدیل شود. تا آن روز، با هر نفس، نامت را زمزمه میکنم و با هر اشک، یاد کربلای نرفته را در دل زنده نگه میدارم.