روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

پارسا شیری – 2025-08-02 21:40:36

فقط یک مُهر بود…

از سفر برگشته بودم. خاکی، خسته، اما سبک..!
کوله‌ام را که باز کردم، مادرم گفت: «خب، سوغاتی چی آوردی؟»
نگاهش مهربان بود، اما پشت آن چشم‌ها، چشم انتظاری موج می‌زد. نه برای طلا یا پارچه، که برای نشانه‌ای… نشانی از مسیر عشق.

دستم را در کیفم بردم، چیزی نبود. واقعاً چیزی نیاورده بودم جز یک مهر گِلی ترک‌خورده که کنار عمود ۱۴۰۳ پیدا کرده بودم. از همان‌هایی که زائرها جا می‌گذارند، یا شاید هم عمداً رها می‌کنند تا به دست کسی مثل من برسد.

مهر را گذاشتم کف دست مادرم. نگاهش کرد. لبخند زد. بوسیدش.
گفت: «همین کافیه… همین یعنی تو رفتی، تو دیدی، تو گریه کردی، تو برگشتی…»

آن لحظه فهمیدم سوغات اربعین، چیزی نیست که در ساک جا شود. نه در تسبیح‌های چوبی، نه در پارچه‌های سبز، نه حتی در خورجین‌های پر از خرمای کربلا.
سوغات اربعین، حال دگرگون ‌شده‌ای‌ است که اگر به خانه نیاوری، انگار نرفته‌ای.

حالا هر بار که صدای اذان بلند می‌شود، مادرم آن مهر ترک‌خورده را می‌گذارد روی سجاده‌اش. با اشک، با عشق، با دلی که هنوز غبار مسیر را می‌بوید.
و من می‌فهمم، اربعین، نقطه‌ای نیست در تقویم. راهی‌ست که از دل عبور می‌کند و در خانه می‌ماند.

🖋️ پارسا شیری زمان آبادی
دانشجو دانشگاه فرهنگیان (شهید مقصودی همدان)
رشته الهیات

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.