روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

ناهید مهرابی – 2025-08-18 05:28:12

دل‌نوشته‌ای از مسیر عشق

از همان لحظه‌ای که کفش‌هایم را پوشیدم و پا در مسیر نجف تا کربلا گذاشتم، حس کردم دارم از خودم عبور می‌کنم. هر قدم، انگار تکه‌ای از دلبستگی‌های دنیایی را پشت سر می‌گذاشتم. این راه، فقط جاده نبود؛ یک سفر درونی بود، سفری از منِ خاکی به منِ عاشق.
هوا گرم بود، پاهایم تاول زده بودند، اما صدای “اب خنک برای زائر” از لب‌های کودکی که با پای برهنه کنار جاده ایستاده بود، تمام دردها را می‌شست. پیرمردی با دستان پینه‌بسته برایم رطب آورد، و من شرمنده شدم از اینکه آمده‌ام تا خدمت ببینم، نه خدمت کنم.
دلم برای کسی تنگ شده بود که هرگز ندیده بودمش، اما انگار سال‌هاست در قلبم زندگی می‌کند. دلم برای امام حسین تنگ شده بود. اصلا دلم برای خودم تنگ شده بود.
وقتی به کربلا رسیدم، پاهایم دیگر توان نداشتند، اما دلم می‌دوید تا چشم دلم به نور گنبد اقایم منور شود.

 

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.