روز و
ساعت مانده تا اربعین حسینی
انّا علی العهد

ناصر_دوستی – 2025-09-05 08:05:43

اربعین

اگر چه از غم و داغت چُنین خمیده شدیم
صدا شدیم و به لطف غمت شنیده شدیم

جنون دوباره در این راه رونمایی شد
که رفت پَرده کنار و دوباره دیده شدیم

که رفت پرده کنار و پَرید رنگ جهان
که شد شُکوه پدیدار و ما پدیده شدیم

به چشم شب زده ی ما چراغ تو تابید
قسم به آینه، روشن تر از سپیده شدیم

جنون کالِ سرِ شاخه خزان بودیم
به پشت گرمی نورت چنین رسیده شدیم

چو دانه های اناری که خون دل خورده ست
کنار هم ز غمت عاشقانه چیده شدیم

شبیه ابن شبیبت اجِنّنَی گویان
به دست دشنه چلادها دَریده شدیم

به یک صفیم و چنان حلقه های زنجیریم
چه اتّحاد عظیمی! به هم تنیده شدیم

سکوتِ تلخِ گلوی وجودمان که شکست
صدا شدیم، به لطفت چنین شنیده شدیم

و ما بدون اراده به سمتت آمده ایم
به سوی قبله دلها چنین کشیده شدیم

و هر پیاده در این راه بود چون یک بیت
به کربلا که رسیدیم چون قصیده شدیم

و ما به نام تو این عشق را بنا کردیم
و ما به نام تو از ناف خود بریده شدیم

چنان غلام سیاهت میان آتش و خون
ذغال یخ زده بودیم چون سپیده شدیم

جنون سرخ سر شاخه جنون بودیم
به دست سبز تو از روی شاخه چیده شدیم

دوباره روی گُذرنامه هاست مُهرِ حُسین
به مِهر آن طرفِ مرزها خریده شدیم
#ناصر_دوستی
#شعر_اربعین

تا خورده مُهر مرزبان روی گذرنانه
جاری شده اشک روان روی گذرنامه

از شوق این مرز زمینی پَر درآورده ست
خورده ست مُهر آسمان روی گذرنامه

تسبیح اشک سرخ زائر پاره شد در مرز
افتاده گویا کهکشان روی گذرنامه

پای پیاده می رود یک شمع در دستش
آتش گرفته باز جان روی گذرنامه

تقدیر نابی بر جبینش حک شده، تازه ست
مُهر ورودش بر جنان روی گذرنامه

مانده ست ردّی از زمین بر روی پیشانی
مانده ست ردّی از زمان روی گذرنامه

هی چشم می مالد ببیند این قیامت را
شد خیره‌ از حیرت جهان روی گذرنامه

خیره به مُهر یاحسین است و چنین جاریست
هی اشک اهل کاروان روی گذرنامه

آری گره خورده به هم دل ها چنین ثبت است
نام بهشتی بی کران روی گذرنامه

زائر به روی عرشه کشتی رها از موج
اُقتاده عکس بادبان روی گذرنامه

پای عمودی روضه عباس را خوانده ست
جاریست اشک روضه خوان روی گذرنامه

دارد دلم عجل فرج بر روی لب، ثبت است
امضای ماه جمکران روی گذرنامه

#ناصر_دوستی
#شعر_اربعین

اربعین
شعر فارسی

به جاده شعله ور انگار جمع پیر و جوان بود
که یا حُسین نهیب شرار آتش جان بود

و هر پیاده به جاده به سینه شعله آهش
شبیه قلّه ی آتش فشانِ در فوران بود

بنا گذاشت “حُبُّ الحُسین یَجمَعُنا” را
در اربعین متفاوت اگر چه رنگ و زبان بود

نسیم دست به گوش از بهشت عشق رسید و
جبین نهاد دو رکعت به خاک، وقت اذان بود

دلم چو قاصدک این بار از آن بهشت گذر کرد
در آن بهشت حسین عطر سیب در جریان بود

چه مقبری چه مکانی سر از تمام معابد
به پیش روی حرم هرچه ایستاده زمان بود

چه آستان عظیمی که در مقابلش آری
مدام دست به سینه وَ سر به زیر جهان بود
هر آن که دور شد از آن دچار صد خفقان شد
هر آنکه معتکفش شد که تا ابد در امان بود

شکست هُرم سکوت از صدای پای دلم آه
دم از شهید منا زد دلی که در غلیان بود

دلم شکست و به پای عمود هجدهم افتاد
غم عمود به دل داشت عمود مرثیه خوان بود

رسید روضه نعل و رسید فخلعَ نَعلَیک
ز چشم خون شده اشکم شبیه چشمه روان بود

عمود بعدِ عمود و عمود بعدِ عمود و …
به سینه داغ عیان شد چه حاجتی به بیان بود

زمان زمان غریبی! تمام جاده منا شد
زمان عجیب شبیه “غروب فرشچبان” بود

دلی پیاده پَرید و به قتلگاه رسید و
به بزم حنجر و خنجر ، که غرق اشک و فغان بود

#ناصر_دوستی
#اربعین
#شعر_فارسی
#از_زنجان

زیارت اربعین همراه با دوست عراقی ام “غماد”
که از نجف تا کربلا را عمود به عمود پیاده روی کردیم

ما دوتن از دو ملّت اما باز، اربعین در کنار هم بودیم
همزبان نه! ولی دو تن همدل ، لحظه در لحظه همقدم بودیم

از دو ملّت ولی دوتن همدوش، مثل یک خانواده بودیم و
نغمه یاحُسین بر لب ما ، زیر یک پرچم و علم بودیم

یک به یک در مسیر و در جاده ،می شمردیم عمودها را ما
دم به دم روضه عمود به لب، هم نوا راهی حرم بودیم

دم گرفتیم و نوحه سر دادیم، دم ما شد قبول خاطر عشق
باز این شور و سوز مرثیه ها، لحظه در لحظه محتشم بودیم

دم زدیم از منا محک خوردیم، باز سنجید عیارمان را عشق
پاک بودن ملاک عاشقی است، عاری از درهم و درم بودیم

کوله هامان یکی یکی پُر بود، از دعا و از التماس دعا
تا رسانیم این دعاها را، دستِ خورشید هم قسم بودیم

یک نفر اذن کربلا می خواست ، یک نفر وعده شفا می خواست
یک نفر در حرم دعا می خواست، ما دو زائر چه محترم بودیم
ما دو زائر دو شمع در فوران، جانمان بین شعله ها می سوخت
داغدار شهید کرب و بلا، داغ در داغ غرق غم بودیم

#ناصر_دوستی
#شعر_اربعین
#زیارت_اربعین_با_همسفر_عراقی_ م
#از_زنجان

اربعین

گِل بود نَجوایی حسینی دل خطابش کرد
دل را به این صحرا کشید و انتخابش کرد

در تُنگ تَنگِ سینه چون ماهی رها، نجوا
چرخی زد و دل را رها از التهابش کرد

دل را همان نجوا در این جنّت بشارت داد
دل را به لطفش رُتبه داد، عالی جنابش کرد

دل اشک ریزان در حریم عشق مَحرم شد
مُحرِم که شد تا یک صدا عاشق حسابش کرد

دربر گرفت آغوش شش گوشه مس جان را
با کیمیای بی مثالش دُرّ نابش کرد

نجوا دمادم در حرم چرخید و آخر کار
دل را در آغوش همان شش گوشه قابش کرد

دل داشت فریاد از غم چشم انتظاری ها
کنج حرم آغوش شش گوشه مُجابش کرد

دل ذره بود و تربت اعلا به عرشش بُرد
گُل کرد باز اعجاز لطفش آفتابش کرد

دل گفت تا که هَل مِنِ خورشید را لبّیک
اَمّن یُجیبش را شنید و مستجابش کرد

اینجا فراتی شرمسار است و پُر از آه است
شرم لبان تشنه شش ماهه آبش کرد

اعجاز دارد تربتی که تربتُ الاعلاست
فطرس دمادم سجده ها بز این ترابش کرد

تربت شفا بخش است آری تربتُ الاعلاست
اینجا نبود اعجاز تربت عشق بابش کرد

با عطر تربت کودک افلیج تا برخاست
آن کودک افلیج که دکتر جوابش کرد

هفتادودو پلّه غزل سمتش پرید از شوق
خواند آن فرشته بیت بیتش را کتابش کرد

#ناصر_دوستی
#شعر_اربعین
#از_استان_زنجان

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.