روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

ناصر دوستی – 2025-09-07 13:51:59

دوست دارد دلم این لحظه ی روحانی را ۱
وقت شب جلوه ی این صحن چراغانی را

دوست دارد دلم این حوض پُر از مستی را
و سپس کُنج حرم خَلسه ی طولانی را

از صَبوحِ حرمِ قُدس سَحر سُبحه به دست
صُبح سر می کشد این باده ی سُبحانی را

ماه می گردد از این صحن به آن صحن حرم
کرده او پیشه خود آینه گردانی را

زائری دربه در و سائل و حاجتمندم
می سپارم به حرم حاجت پنهانی را

حاجتی دارم و دستم به ضریح تو دخیل،
گفته ام پای ضریح آنچه که می دانی را

بین جمعیّتِ در حالِ طوافت خوش نیست
بشنوی از دل من شرح پریشانی را

حرمت قبله حاجات دلِ زائر هاست
می سپارم به حرم این دل طوفانی را

زائری آمده از خطّه بینُ الحرمین
داده ای حاجت یک زائر سمنانی را

حاجت دلشده را داده ای، آورده به توس
او به همراه خودش نذری قربانی را

خبر بخشش و آزادی خود را آورد
داده ای در حرمت حاجت زندانی را

اشک شوق است که از چشمه چشمم جاریست
بلدم در حرم آداب مسلمانی را

کوله ام پُر شده از عطر زیارتنامه
کرده این رایحه سرمست نگهبانی را

پای حرفِ دلِ این مور نشستی در صحن
نازم آن سایه ی الطاف سُلیمانی را

زائران حرمت بر سر خوانت جمع اند
پهن کردی به حرم سُفره ی مهمانی را

دوست دارد دلم این گَردش خادم ها را
پَر به دوشان حرم، عطر و گُل افشانی را

در میان درجات همه خادم ها
دوست دارد دل من رُتبه دربانی را

دوست دارد دل من مثل کبوتر باشد
تا طوافی کند این گُنبد سلطانی را

صحن در صحن، حرم، پنجره پولاد و ضریح
بُرده هردم دل هر شاعر ایرانی را

یک شبی در حرمت بال درآورد از شوق
تو پذیرفته ای این طفل دبستانی را

نان این شاعر درباری تو آجر نیست
سفره اش از کرمت دیده فراوانی را

انقلاب تو چه صحنی ست دگرگونم کرد
در دلم ساخته ای این همه ویرانی را

چنته پنجره پولاد پُر از اعجاز است
بر دلم باز دمیده دمِ رحمانی را

عشق هر آینه سر پیش تو خم خواهد کرد
دیده در این حرمت لحظه حیرانی را

شاعران هم همه جمع اند ،که من می بینم
«دِعبل»و«مُحتشم»و«مُقبل»و«کُمپانی» را

آمده “رودکی” و “عنصری” و “فردوسی”
“فرّخ” آورده حرم “شاعر یمگانی” را

با کساییّ و سنایی به حرم می بینم
“حافظ” و “مولوی” و “سعدی” و “خاقانی” را

شاعری اهل قصیده ست که من می بینم
آن “حسان العجم” آن حضرت قاآنی را

و “بهار” آمده دیوان قصاید در دست
با خود آورده حرم” سبک خراسانی” را

“ارغنون” روی لبانش “اخوان” آمده است
بر سر انداخته شولایی از عریانی را

شاعری زمزمه دارد به لبش می بینم
بازهم کُنج حرم “خوشدل تهرانی را ”

وَ «غلامِ» تو «رضاجان» که «شکوه غزل» است
«شهریارغزل»و«مُشفقِ کاشانی» را

شاعری آمده بر شهر شکر پرور توس
شوکران” داده شعف “شاعر شروانی” را

“آفتابی” شده هر آینه با “فانوسش”
شاعر از عشق گرفته ست چه رُجحانی را

“غزلی” پَر زده از” حنجره زخمی “او
دارد این مرد چنان خواجه به لب آنی را

«فیض» و«ژولیده»و«حسّان»و«حمید»و«میثم»
«قیصر» و«یحیوی» آن شاعر ربّانی را

شاعری “آمدم ای شاه…” به لب ها دارد
می کند زمزمه آواز گلستانی را

“انور” و “منزوی” و “مُنعم” و “بیضا” و “غریق ”
“عاصم” و “خُلدی” و آن “شاهی” و “انسانی “را

«نیّر»و«صابر»و«صرّاف»و«مؤید»٬«ساعد”
داده زینت «شفق» آن محفل عرفانی را

گرد شمع حرم حضرت جان می بینم
سوز «پروانه» و «عمّانیِ سامانی» را

آمد “اسفندقه “دیوان قصاید در دست
و “بیابانکی” و “شاعر افغانی” را

ناظمی عابد و “سعدیّ زمان” هم هستند
دوست دارد دلم این سیّد روحانی را

دفتر کنزُ الحسینی چه نگارستانی ست
آنکه با سِحر قلم بُرده دل مانی را

وَ «کلامی» زده فالی به “ارادتنامه»
محضر شاه گشوده ست چه دیوانی را

آمده صحن رضا با غزلش” عینی فرد ”
بسته با پادشه توس چه پیمانی را

قاری محفل رضوان شده “حاجی حسنی”
عشق رحمت کند این چهره قرآنی را

شاعران هم همه جمع اند که با اذن امین
«قزوه» آغاز نموده ست غزلخوانی را

حاج اصغر چه گُریزی زده بر کرب و بلا
کرده با روضه تمام این دم پایانی را

مرد میدان بله سردار امین هم اینجاست
جانفدا خوانده امین زائر کرمانی را

در حرم بانی این محفل امین است و خدا
از سرم کم نکند سایه این بانی را

ای دمش گرم که در این دَم آخر پرشور
کرده با نام رضا گرم سخنرانی را

به دلم عشق، بجز یار خراسانی نیست
از ازل شیفته ام یار خراسانی را

شعر خوانی به حرم لذّت دیگر دارد
بپذیر این غزل «شاعر زنجانی» را

حضرت لطف و کرم شعر مرا هم بنواز
آنچنان که غزل «شاعرگیلانی» را۲

واژه در واژه مَلک برده به سمت ملکوت
انعکاس غزل «زائرِ بارانی» را…

“زائر بارانی ام آقا به دادم می رسی ”

وقت جان دادن من هم سر بالینم باش
پیش من باش همانگونه که سلمانی را…

جز خداوند و تو ای شاه نمی داند کس
راز و رمز دلم و این خط پیشانی را

✍️ #ناصر_دوستی
زنجان

دسته بندی