دلنوشته «سوغات اربعین»
راه طولانی بود، پاهایم درد میکرد، اما اشکهایم سبکترم میکردند. هر بار که نگاه به گنبد میافتاد، انگار همهی خستگیهایم جا میماند.
سوغات من از اربعین چیزی نیست که در چمدان جا شود. آنچه آوردم، دلِ شکستهای بود که کنار ضریح آرام گرفت. هنوز صدای «یا حسین» جمعیت در گوشم هست… همان صدایی که فهمانْد من تنها نیستم.
هیچوقت فراموش نمیکنم زنی که با دستهای لرزان یک لیوان آب به من داد و گفت: «به عشق حسین». همانجا اشک روی صورتم ریخت. فهمیدم حسین یعنی همین؛ یعنی بخشیدن، حتی وقتی خودت چیزی نداری.
وقتی برگشتم، تنها چیزی که در دلم مانده بود، عهدی تازه بود؛ اینکه اربعین را در زندگی ادامه دهم. با مهربانی، با لبخند، با دست گرفتن دیگری.
این است سوغات من؛ دلی روشنتر و نگاهی که هرگز مثل قبل نخواهد شد.
نازنین زهرا گنجه کویری