به نام خدا
” بی بی سه ساله “
دختر دردانه ای در نینوایی سوخته
چشم می دوزد به چشم خیمه هایی سوخته
یک طرف افتاده مشکی پاره و دست و علم
مانده بر روی زمین از ماجرایی سوخته
می رود دامن کشان و زهر تنهایی چشان
از دل آتش به سمت ناکجایی سوخته
آه در گوشش صدای گریه ی شش ماهه ای
العطش می خواند اما با صدایی سوخته
پیش چشمان ترش آمد برون از خیمه گاه
عابد بیمار با رخت و ردایی سوخته
می دود دنبال محمل پا بپای خیزران
از خودش جا می گذارد رد پایی سوخته
گوش خونی, پای زخمی, خون دل در چشمهاش
می سراید شعر غم را با هجایی سوخته
آب, آتش بر دلش می زد و چشمان ترش
خیره بر بالای نی , بر روی نایی سوخته
بر در دروازه ی شهر آمد و سنگش زدند
نامسلمانان مومن بر خدایی سوخته
آه بی بی سه ساله , دست ما و دامنت …
مژگان صالحی نسب (ساحل)