روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

مهتاب مرادی – 2025-08-10 14:02:27

بازگشت از کربلا، بازگشت از سفری نبود که با کیلومتر و ساعت سنجیده شود؛ این مسیر را باید با تپش دل‌ها اندازه گرفت. آشنایان و دوستان مشتاق شنیدن بودند؛ بعضی چشم‌به‌راه تسبیحی از تربت، خرمایی شیرین یا چفیه‌ای ساده. اما آنچه من به همراه آورده بودم، نه در ساک جا می‌شد و نه در قاب نگاه.
در جاده نجف تا کربلا، گام‌هایم بر خاکی می‌نشست که بارها با اشک و عشق شسته شده بود. من اهل‌سنت‌ام، اما در آن راه، مرزها رنگ باخته بودند؛ همه، یک‌صدا و یک‌دل، زیر پرچم محبت حسین گرد آمده بودند. هنوز لبخند جوانی را حس می‌کنم که لیوان آب در دستم گذاشت و گفت: «برادر، دعا کن.» هنوز گرمای دست پیرمردی را می‌چشم که مرا به سایه موکبش فراخواند.
وقتی به خانه رسیدم، در دستم تنها یک بسته کوچک نان بود؛ نانی که از یکی از موکب‌ها گرفته و با همه خستگی، تا خانه آورده بودم. اما در اعماق جانم، سوغاتی داشت می‌تپید که هیچ‌چیز هم‌سنگش نبود: آرامشی که در دل آن سیل عاشقان یافته بودم، احترامی که از برادران و خواهران شیعه دیده بودم، و اشکی که بی‌آنکه بخواهم، کنار ضریح بر گونه‌ام لغزیده بود. سوغات اربعین برای من، شکفتن وحدتی بود که سال‌ها در کتاب‌ها خوانده و در دعاها آرزو کرده بودم؛ عشقی که از مرز مذهب فراتر می‌رود و بر شانه‌های انسانیت می‌نشیند؛ ایثاری که چون نوری بی‌پایان، دل‌ها را گرم می‌کند. و من می‌دانم هرگاه دلتنگ شوم، کافی‌ست چشم ببندم تا بار دیگر خود را در آن جاده بیابم؛ جایی که جهان کوچک می‌شود و همه، فارغ از هر نام و نشانی، تنها به یک مقصد رهسپارند: حسین(ع).

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.