#غزل مناجاتی
#حماسه_ظهور
#امام حسین_کربلا
صل الله علیک یا ابا عبدالله
هم آسمان به شوق حریمت پیاده است
هم چشم بی قرار زمین سمت جاده است
جان داده است این دل همچون کویر را
این اشک ها که در غم تو بی اراده است
ای نبض جان ما شده در هر طپش حسین
این قلب بی ولای تو بی استفاده است
من خانه زاد ایل و تبار شما شدم
سرمایه ام محبت این خانواده است
دیگر کسی شبیه تو پیدا نمیشود
همچون حسین مادر گیتی نزاده است
وقتی که فاطمه است خریدار اشکها
مردن برای نم نم این غم چه ساده است
شهد وصال جای خودش ، تحت قبه ات
طعم دعا برای فرج فوق العاده است
ذکر فرج زیاد بخوانید چون ظهور
در ایستگاه سبز دعا ایستاده است
منصوره_محمدی_مزینان
09191476679
کد ملی 0073100641
شعر 2
اربعین و حماسه_مادران_حسینی
در حوالی جاده ی باران
دسته ی زائران قدم به قدم
کوله ی عاشقی گرفته به دوش
همگی تحت امر یک پرچم
ابر پای پیاده آمده است
باد هو میکشد به دور علم
آسمان عاشقانه افتاده
زیر پای مسافران حرم
هر کسی باخودش چه آورده؟
یک نفر بغض و اشک و آهش را
یک نفر روی دوش آورده
کوله ی کهنه ی گناهش را
از فراسوی موکب شهدا
روضه ی مادرانه می آید
قلبها ذره ذره می شکند
اشکها دانه دانه می آید
ناگهان در تب علی لالا
روضه خوان نوحه ی عطش سر داد
تا که در بین مادران حرف
آب و گهواره و رباب افتاد
بغض یک مادر شهید شکست
اشکهایش چکید دریا شد
یا دوران جنگ افتاد و
در دلش روضه خانه برپاشد
یک زن از همسرش به آرامی
بچه اش را گرفت و هی نگریست
نم نم او زیر سایه ی چادر
کودکش رابه خواب کرد و گریست
چشمش افتاد سمت گهواره
خسته و بی قرار و سردرگم
سر روی زانویش گذاشت و گفت:
چه کشیدی رباب روز دهم؟
ای عروس سیاه پوش حسین
کودک من فدای اصغر تو
من کنیز تو هستم و پسرم
نوکر روضه های همسر تو
کودکم را دعا کن ای بانو
تا که قربان کودکت بشود
مادری کن برای فرزندم
بلکه سرباز کوچکت بشود
به تنش کرده ام لباس سیاه
در عزایت که روسفید شود
اصغرم اکبری شود، روزی
در رکاب غمت شهید شود
روضه ی موکب علی اصغر
آسمان را به لرزه میانداخت
و حسین از علی اصغر ها
لشکری از علیه اکبر ساخت
#منصوره_محمدی_مزینان
کدملی
0073100641
تلفن
09197744465
مثنوی
#اربعین
#امام_حسین
#حضرت_زینب_سلام_الله_عليها
#اربعین
برخیز و ببین شور رجز خوانی زینب
توفندگی خطبه ی طوفانی زینب
آورده نسیم سحری جذبه ی بویت
افتاده چهل فاصله بین من و رویت
فریاد انا الساحقِ دلجوی تو آید
زینب به تماشا به سر کوی تو آید
ای زخم مکرر شده ای مرهم جانم
ای آنکه توان داده به شمشیرِ بیانم
برخیز وببین هیمنه ی قافله ام را
کوبندگی پای پر از آبله ام را
پلکی بزن و جان بده بر جان من ای جان
آشفتگی ام را به نگاهت بده سامان
برگشته ام از کوفه و شام ای تن بی سر
بشکوه و شکوهنده چنان فاتح خیبر
با خطبه ی فتحم شدم آیینه ی اسلام
خواندم به ستیغ سخنم فاتحه ی شام
سرمایه ی پوشالی این سکه پرستان
از آه یتیمان حریمت شده ویران
از عطر دل انگیز تو در جوش و خروشم
یک موی تو را هم به دو عالم نفروشم
شد فصل تماشا، بده ای اشک امانم
از بهر تسلّای دو چشم نگرانم
سرّی که در این سیر الی الله نهان است
اشکی است که بین من و تو نامه رسان است
افتاده سرت لیک نیافتاده سپرها
سودای سرت تا به ابد مانده به سرها
حاشا که دمی معجرمن از سرم افتد
حاشا به سرا پرده ی ما یک نظر بد
گر خسته شد این کوه و بیابان و در و دشت
زینب به خدا لحظه ای از خون تو نگذشت
یاد پدر انداخت مرا، بستن دستم
هی زخم روی زخم نشست و نشکستم
زخمی شدم از دیدن قرآن تهه گودال
یاسین سر نی رفته و والفجر لگدمال
زخمی شدم از بوسه خنجر به گلویت
زخمی شدم از دیدن خاکستر مویت
زخمی شدم از راه که با داغ تو شد طی
زخمی شدم از دیدن بزم طرب و می
شرمنده نگیر از گل آلاله سراغی
هر گوشه ی قلبم شده آیینه ی داغی
ای آنکه حرم را به خداوند سپرده است
آسوده بمان دختر حیدر که نمرده است
شد آب بقا زنده به نام تو حسینم
دریا شده لب تشنه ی کام تو حسینم
صبرم همه جا تیغه ی شمشیر حسین است
دنیا پس از این در پی تکثیرحسین است
منصوره_محمدی_مزینان