علم بر دوش…
مادر کمی پیر است، پاهایش ورم دارد
در خانه، فرزندی جوان و محترم دارد
دور کمر بسته دوباره چادر خود را
قصد سفر کرده ولی یک چیز کم دارد
پایش علیل است و دلش دریای دلتنگی
هر روز آه و ناله هایی دم به دم دارد
تا اربعین دیگر زمانی نیست، فرزندش
در ذهن خود یک راه دیگر، لاجرم دارد
بر دوش فرزندست مادر، به چه زیبا است
گویی پسر بر دوش هایش یک علم دارد
مادر دوباره بر لبش با صدهزاران سوز
ترکیببندی از جناب محتشم دارد
تکرار کرده آن پسر، ” الا جمیلا” را
گویی بهشتی جاودان با هر قدم دارد
تا کربلا راهی نمانده، می رود با شوق
هم در دلش شادی ست، هم انگار غم دارد
تاول نشسته روی پاهای پسر، بنشین
آن موکب عشاق، چای تازه دم دارد
مرضیه رحیم از تهران