دلنوشته «سوغات اربعین»
در مسیر کربلا، بیشتر از پاهایم، دلم میلرزید. هر سلامی که میدادم، اشکی هم از چشمم میچکید. انگار تمام غمهای زندگیام کنار آن جاده جا ماند.
سوغات من از اربعین، یک قاب عکس ذهنی است؛ لحظهای که میان جمعیت ایستاده بودم و صدای «یا حسین» همهجا پیچیده بود. آن لحظه فهمیدم من تنها نیستم… میلیونها دل، کنار دلم میتپیدند.
در موکبی ساده، زنی با دستهای ترکخورده کاسهای سوپ به دستم داد. چشمهایش پر از خستگی بود، اما لبخندش آرامشی به من داد که هیچوقت فراموش نمیکنم. همانجا اشکم سرازیر شد؛ چون دیدم چهطور میشود با کمترین چیز، بزرگترین عشق را هدیه داد.
وقتی برگشتم، فهمیدم سوغاتم گریهای بود که از ته دل کردم و نگاهی که برای همیشه عوض شد. یاد گرفتم حسین(ع) را فقط در کربلا نبینم؛ حسین یعنی همین اشک، همین دستهای بخشنده، همین دلی که برای دیگران میتپد.
و حالا هر بار که کسی بپرسد: «چه آوردهای؟» آرام میگویم: «دلی شکسته، اما روشن… و این برایم از هر سوغاتی باارزشتر است.»
محمد جواد گنجه کویری