«رد پایم را ببین»
ای خادمی که چشمانت در تاریکی آسمان شبهای کویر عشق، همچنان بیدار است…
ای که لبخند لبانت در هیاهوی موکب، معنای دعاست…
من آن رهگذری بودم که در سایهی خستگیات ایستادم،
و تو به من آب دادی، گویی از تشنگی عمویم عباس در کنار فرات شرمنده بودی.
به نظارهات نشسته بودم،
هنگامی که چای گرم را به دست زائران میدادی، انگار که جامی از حوض کوثر باشد،
و خاک پای غریبانِ راه را به صورتت میکشیدی
و بویی از بهشت بر جانت و اشک بر چشمانت مینشست.
این چشمها را میشناسم؛
سالهاست که این چشمها از انتظار من نمناک است.
آری!
هر که جامهای به دستت سپرد…
هر که دستش را به سمتت دراز کرد…
هر که از تو نشانی موکبی را پرسید…
هر که گفت: «خادم حسین، خدا حفظت کند.»
بدان که آن من بودم.
بدان که تو را میدیدیم.
پس ای نور چشم من!
موکب تو، موکب من است…
عاشقانهترین منزلگاه من.
اینک وعدهای برای تو دارم دلدادهی پدرم حسین(ع):
در آن صبحی که دنیا از شوق وقوع ظهور به لرزه درآید،
اولین نگاهم به چهرهی تو خواهد بود؛
آن چهرهای که از اشک بر جدّم حسین(ع) میدرخشد.
🌿 محسن بیدآبادی
شنبه | ۱۸مرداد۱۴۰۴ | کربلا