بخش نثر ادبی
« مخاطب »
جز تو چیزی در سر نداریم . این همه زائر ، که تنها خیال تو در سرهای شان می چرخد . این همه قطره ، مگر جز دریا ، رویای دیگری در سر دارند . موکب به موکب ، قدم برمی داریم و پای هر موکب رویاهای مان را زیر آفتاب حضورت پهن می کنیم . آه ! ای رویای شرین رسیدن ، رسیدن به تو ، که قدم هایم را به سوی تو می کشد . رویای شیرینی ، که در سر می چرخانمت و کامم شیرین می شوم . نامت را بر زبان می آورم و هزار رویا رو سوی من برمی گردانند . هزار رویا ، رو به تماشای نام عزیز تو ، هزار هزار رویا ، نامت را دم می گیرند و طنین صدا به هیجانم می آورد .
شیرینی لحن نامت برای قلبم خوب است . برای تاریکی افتاده به خانه ، به قلب ، به روح . پا به پای قبیله های عربی ، پا به پای عشیره های منفرد ، پا به پای این همه انسان ، که جدا جدا رو سوی تو دارند و در داشتن تو ، دوست داشتن تو مشترکند .
جز تو ، چیزی در سر انسان نیست و آن که رو سوی تو ندارد راه را گم کرده است . آن که حرف دیگری جز نام تو را بر زبان دارد ، گوش دلش را بسته اند .
رو سوی تو دارم . رو سوی راه تو و کدام راه است ، که خود مقصد است و کدام رفتن ، کدام رفتار ، که خود رسیدن است . کدام راه ، جز راه تو و کدام رفتن ، جز رفتن و هروله کردن سوی تو .
زیر سایه ی موکب می نشینم . دستم را در رویای شیرین مرد عرب می برم . در رویای کودکی با لیوانی آب در دست ، پیرزنی با سینی خرما روی سر ، جوانی چهارزانو نشسته پای سفره ی راه سبز تو . دستم را در این همه رویا می برم . خستگی راه را از تنم می گیرم ، نامت را می برم و دوباره راه می افتم . طنین نامت شور رفتن را در من زنده می کند و موج این همه هروله ، آهسته آهسته مرا به ساحل تو می اندازد . رو سوی تو که باشد رفتن رسیدن است .
ای مسیر بی پایان ، که با گام اول ، به تو می رسیم و هرگز به پایان نمی رسی . تناقض شیرین ، بی نهایت نزدیک . هروله ی جاری ، سکون روان . می روم و مستی این باده دست از سر دلم برنمی دارد . نامت را می برم و موجی دیگر دلم را می لرزاند و می برد .
مجتبی صفدری
استان گیلان . رشت