روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

مجتبی رافعی – 2025-08-10 10:13:56

گرد و غبار آینه‌ی بزرگ خانه‌‌ی مادربزرگ را که گرفتم به دلتنگی رسیدم و ذوق شاعرانه‌ام گل کرد، چشمه چشمه اشک شدم و روی کاغذ بیتی را نوشتم:
به کفش‌های سفر راه را نشان دادم
که رفتم و نرسیدم، که امتحان دادم
درست همین دقایق و همین لحظات بود که سال قبل کوله‌پشتی‌ سفرم را بسته بودم و راه افتاده بودم… اما امسال چه؟ بی طاقت‌تر از قبل قلم برداشتم و دو بیت دیگر بر قلب جان گرفته‌ی دفتر شعرم اضافه کردم:
سوار اسب شدم تاختم، به هر تپشم
مسیر تازه ای از جاده را نشان دادم
به گوش مردم دنیا رسانده‌ام خبری
شبیه قاصدکی دل به کاروان دادم
فدای کاروان اباعبدالله ع که پیر و جوان و خردسال عاشقانه سوی سیر الی اللهِ کربلا رهسپار شدند و بعد از هزاران سال پیر و جوان و خردسال از اشتیاق دیدن ایوان‌طلای بی‌نظیرش دل بر جاده‌ی عشق می‌گذارند و من چه بگویم که سکوت، تمام ناگفته‌ها را بیان می‌کند:
به کاروان که رسیدم به لکنت افتادم
به نطق مبهم و خاموش خود، زبان دادم
لبم رسید به الله اکبر از حیرت
برای خواندن یک نافله اذان دادم
چه اذانی بشود آنگاه که امام‌ِ مهربانی‌ها قامت به نماز ببند و دلبری‌های پسر جوانش دلِ عالم و آدم را برده باشد: نبسته‌ام به کسی دل که باز شد چشمم
نگاه را به علی اکبرِ جوان دادم
وَ در میان کاروان که قدم می‌زنم ناخودآگاه یاد کودکان گرسنه و لب‌تشنه‌ی غزّه می‌افتم که روضه‌ی مجسم کربلای حسین را تکرار کرده‌اند و با خود گفت‌گو می‌کنم که اگر مسلمان در اندیشه‌ی مسلمان نباشد زمین و زمان به هم خواهد ریخت:
پس از پیاده‌روی بین زائران حسین
به کودکان پریشان و خسته نان دادم
از کودکان گفتم و بی‌اختیار چشمه‌ی جوشان چشمانم مرا به یاد سقای آب و ادب انداخت، آنگاه که از طفلی و مادرِ بی‌قراری شرمسار و حیران در آغوش فرات بر زمین افتاد و از تواضع و فروتنی خویش چشم باز نکرد تا مبادا نگاهش به کودکان تشنه‌لب برادر افتاده باشد:
میان روضه‌ی چشمم شکست بغض فرات
به مقتلی که زمین خورده بود جان دادم
و مشک… سالیان زیادی‌ست که تعزیه‌خوانِ نام علمدارِ بی‌علمِ کرب و بلاست… و مشک با ام‌البنین عهد و پیمان بسته که تپش‌های قلب ماه‌ بنی‌هاشمیان باشد، عهد بسته تا شُکوه ابالفضل ع را در نفسِ سینه‌زنان و گریه‌کنان زنده نگه دارد…
شکستم از غمِ سقا برای ضجه زدن
به تیر و مشک و علم قدرت بیان دادم،
که روضه‌خوان علمدار با وفا باشند
برای گریه به چشمان خود توان دادم
و هنوز هم که هنوز باید گریست بر غربت بزرگ‌مردِ تاریخ اشک و حماسه: حسین بن علی ع که راضی به رضای معبود بود و رهسپار راه مقصود. کوله‌پشتی‌ سفرم خاک خورده است و من میان نوحه‌خوانی و سرگردانی از کاروان ملیونی اربعین حضرت جانان جا مانده‌ام…
زمان نام نویسی به اربعین که رسید
دوباره نوبت خود را به دیگران دادم
وَ چه خواهم داشت جز اشک و حسرت و امید به آمدن اربعین‌های بعدی که مقدم‌تر باشم به نوکری کردن، مصمم‌تر باشم به زائر شدن تا روزی و روزگاری در جوار بین الحرمینِ حضرت دوست از عاقبت به خیری‌ زهیر و حبیب و حرّ برسم به عاقبت به خیری دلِ بی‌قرارِ خودم.
میان حسرت جامانده‌های کرب و بلا
تمام عمر هدر رفته را زیان دادم…
باز هم انتظار خواهم کشید توفیق بزرگ زائر شدن را که شاید یک‌بار دیگر و هزاران بار دیگر بتوانم من هم هم‌قدم خوبان عالم باشم در حماسه‌ی دیدار و عشق و اربعینی که آرزو به دل‌های حرم حسینی مفهوم و لذت انتظار عزیزش را با جان و دل چشیده‌اند و تمام آینه‌های دنیا آرزو دارند گرد و غبار زائران کربلای حسین ع باشند… به امید آن روز می‌نشینم بیت به بیت شعر و جنون می‌شوم و با قلبم زیارت‌‌نامه می‌خوانم: السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین‌…
مجتبی رافعی
از کاشان

 

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.