روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

مبینا حمیدی نافع – 2025-08-13 20:35:06

سوغات دل خونین

دلم برای زمینی که آسمانش با ناله های عاشقان ترک برمی دارد، تنگ شده است. برای خاکی که اگر هر ذره اش را در مشت بفشاری، اشک می بارد.

اینجا نشسته ام با سوغاتی که نه در کیف، که در اعماق وجودم جای گرفته؛ سوغاتی از جنس آتش و اشک و انتظار…

سوغات من نسیمی است که از دشت کربلا برخاسته و عطر شهادت را با خود آورده. نسیمی که همچو دست مادری، گیسوانم را نوازش می کند و در گوشم زمزمه می کند :«تو را هم می شناسم، تو هم از ما هستی…»

پرچم های سیاه در باد، مانند پرندگان عاشقی هستند که بال می گشایند تا به سوی آقا پرواز کنند. علم های بلند، درختانی استوارند که ریشه در خاک ایمان دارند و شاخه هایشان تا آسمان محبت قد کشیده است. زائران، رودی خروشانند که به سوی دریای ولایت در جریانند.

سوغات من بوی خاک نمناک کربلاست، وقتی زائران سحرگاهان، اشک هایشان را با آن می آمیزند. سوغات من صدای هزاران پایی است که بی قرارانه بر زمین می کوبند، نه از خستگی، که از عشق رسیدن. سوغات من سکوت پرصلابت پیرمردی است که در میان ازدحام، تنها نشسته و با چشمانی اشکبار  نام حسین(ع) را زمزمه می کند.

سوغات واقعی من چیست؟

سایه سار محبتی که در زیر خیمه های کربلا یافتم؟ یا آن نگاه های آشنا که گویی قرن هاست یکدیگر را می شناسیم؟

اینک در غربت نشسته ام و سوغات اربعین را در سینه محفوظ داشته ام. هربار که چشم می بندم، خود را در آن دشت مقدس می یابم. گویی کربلا نه یک مکان، که حالت دل است. نه یک خاطره، که همیشه اکنون است.

مبینا حمیدی نافع

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.