روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

فرامرز کیامقدم – 2025-08-03 12:00:23

باسمه تعالی

فرامرز کیامقدم

سوغاتِ عطش
پاهای برهنه — از نیل تا ولگا —
خاکِ جهان را به هم می‌دوزند:
«ای کاروان!
سوغاتِ ما گریه‌های گِلی ست…»

زنی از چین:
در مشتش، خاکِ کربلا را
با برنجِ شالیزار آمیخت —
بر سینه‌اش نوشت به خطِّ ماندارین:
«فریادِ فرات، از یانگتسه می‌گذرد!»

پیرمردی از کنگو:
مَشکِ آبش را بر مَزارِ عباس(ع) فشرد —
اشک‌هایش به رودِ کونگو ریخت:
«هر قطره، دریایی ست
در پیوند با عطشِ تو!»

و آن کودکِ تگزاسی:
شن‌های ساحلِ هَوستون را
در جیبِ خود ریخت…
در کربلا، آن را با خاکِ حرم قاطی کرد —
پشتِ پاکت نوشت:
*«خونِ تو، مرزهای ما را شست!»*

سوغات‌ها:
مشتِ خاکی — نمدار از عرقِ زائران —
بطریِ آبی — پر از اشکِ نینوا —
تسبیحی از گِل‌های پنج قاره…

ناگاه!
صدایی از افقِ خاوران می‌شکافد:
‎«اِنَّ الحُسَینَ قُتِلَ عَطْشَانًا!»
(اینک حسین، تشنه‌کام کشته شد!)

فریادِ او:
توفانی در سوغاتِ ما می‌پیچد —
خاک، بذر می‌افشانَد
آب، دریا می‌زَند
تسبیح، زنجیرِ اسارت می‌شکند…

ای سوگوارانِ زمین!
این خاک را در گلدانِ تاریخ بکارید:
*«نهالِ عدالت*
*از کربلا تا تگزاس*
*با آبِ اشکِ شما می‌رویَد —*
*و این وعده‌ی اوست:*
*ظلمت، تشنه خواهد ماند!»*

 

اشکِ پنج قاره
پاهای برهنه — از چین تا تگزاس —
بر سنگفرشِ جهان، نامِ تو را می‌نویسند:
«ای عشق!
اشک‌های ما تنها سوغاتِ بازگشت…»

دختری از شانگهای:
خاکِ کربلا را با برنجِ زادگاهش آمیخت —
در سحر،
بر گلوی برنج‌ها بوسه زد و زمزمه کرد:
*«فریادِ فرات در رگ‌های من جاری ست!»*

پیرمردی از کنگو:
مَشکِ خالی‌اش را — همچون دلِ بی‌تاب —
بر آستانِ عباس(ع) فشرد…
اشک‌هایش،
رودِ کونگو را به فرات پیوند زد:
*«ای تشنگی! من نیز در بیابانِ عشق تو گم‌شده‌ام!»*

کودکِ آمریکایی:
شن‌های ساحلِ تگزاس را
با خاکِ حرم در جیبش عقد کرد —
پشتِ برگ نوشت:
*«این ازدواجِ دو خاک است — عاشق، همیشه بی‌وطن می‌ماند!»*

ناگاه…
فریادی از افق،
سینه‌ی زمین را می‌دَرَد:
‎«اِنَّ الحُسَینَ قُتِلَ عَطْشَانًا!»
(اینک حسین، تشنه‌کام کشته شد!)

صدایش:
در بطری‌های آبِ فرات می‌لرزد،
در تسبیحِ زائرِ روسی می‌گرید،
در شن‌های تگزاس می‌نشیند…

ای عاشقان!
این سوغات‌ها را در گلدانِ دل بکارید:
*«خاکِ کربلا — در آغوشِ خاک‌های غریب —*
*شقایق‌های اشک می‌رویاند…*
*هر گلبرگ، نامِ شهیدی است*
*که در سینه‌ی تو جاودانه می‌تپد!»*

و آن‌گاه…
در سکوتِ شب،
صدای پایِ مهدی(عج) را بشنو:
می‌آید!
در هر قطره اشکِ زائران،
تصویرِ دستانِ اوست
که زخم‌های جهان را
با مرهمِ عشقِ حسین(ع) می‌بندد…

 

 

 

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.