سفرنامه قدم در راه، دلی به وسعت کربلا
اربعین، تنها یک تاریخ نیست؛ بلکه دعوتی است از جانب مولا که دل را به لرزه درمیآورد و پا را به مسیر رهنمون میشود. امسال، هنگامی که آن دعوتنامه به دستم رسید، احساسی غریب در من زنده شد؛ ترکیبی از شوق، اضطراب و اطمینانی قلبی که حضورم ضروری بود. گویی نیرویی درونی مرا فرا میخواند، صدایی از عمق تاریخ که ندا میداد: “بیا، اینجا وطن توست!”
آغاز مسیر: از مرز تا پناه موکبها
ساعات متمادی در اتوبوس، در کنار همسفرانی با چهرههایی که هر کدام روایتی ناگفته داشتند. عطر خاک، رایحه نجف، و هیجانِ حاکم بر فضا، همه چیز را دگرگون کرده بود. به محض عبور از مرز، گویی به جهانی دیگر گام نهادیم. جهانی فارغ از شتاب و دغدغههای روزمره؛ تنها مسیری مشخص، هدفی والا، و دریایی از عشق.
نخستین موکبها، در بدو ورود، همچون آغوشی گرم در انتظارمان بودند. با چای داغ، لبخندی بر لبان، و عبارت “تفضلوا”. احساس میکردی نه یک زائر گمنام، بلکه مهمانی ارجمند هستی. این پذیراییها، فراتر از خوراک و نوشاک بود؛ روحی بود که در کالبد یک استکان چای دمکشیده، دمیده میشد.
مسیر نور: گامهایی که بهشت را میسازند
پیادهروی اربعین، تجسمی از بهشت بر روی زمین است. هر گام که برمیداری، گویی بار گناهی از دوشت فرو میریزد. مسیر، مملو از انسانهایی بود که همانند من، دلهایشان را با خود آورده بودند. کودکان با نگاههای کنجکاو، کهنسالان با ذکر لب و علیرغم خستگی، مسیر را طی میکردند، و جوانانی که شور و شعورشان را در هم آمیخته بودند.
هر چند کیلومتر، موکبی برپا بود؛ برخی ساده و برخی مجهزتر، اما همگی چراغی داشتند: چراغ مهماننوازی. از غذای نذری که عطرش مشام را مینواخت تا ماساژورهای داوطلبی که خستگی را از پاها میزدودند، همگی جلوهای از عشقی بود که تقسیم میشد.
شیرینیهای ناب، عطر چای عراقی و برکت دهین
در میان پذیراییهای بیدریغ موکبها، طعم شیرینیهای خانگی و سنتی عراقی، خاطرهای شیرین و ماندگار از این سفر است. شیرینیهایی که با وجود سادگی، طعمی بهشتی داشتند و در لحظات خستگی، انرژیبخش جان زائران بودند. و البته، چای عراقی؛ اغلب پررنگ و با هل، که در هر موکبی، رایگان و با عشق تقدیم میشد. نوشیدن یک استکان چای داغ در دل شب، در کنار زائران دیگر، آن هم در فضایی که بوی عطر نذری و دود کندر در هم آمیخته، تجربهای فراموشنشدنی است.
در یکی از این مسیرها، پیرمردی عراقی را دیدم که کنار موکبی کوچک، تنها چای تعارف میکرد. استکانی چای به دستم داد، تبسمی کرد و گفت: “حسین علیه السلام ضیافت ماست.” آن جمله و آن لبخند، جهانی حرف داشت. فهمیدم که اربعین تنها پیادهروی نیست، بلکه یک کلاس درس بزرگ است؛ درسی از عشق، ایثار، و مهماننوازی.
مسیر نجف به کربلا: علمداران راه عشق و عمودها
مسیر پیادهروی از نجف تا کربلا، مسیری است که با عشق و ارادت فرش شده است. در این مسیر، نشانههایی وجود دارد که هر کدام داستانی دارند. یکی از این نشانهها، عمودها هستند. این ستونهای بلند که در فاصلههای مشخصی در طول مسیر قرار گرفتهاند، نه تنها راهنمای زائران هستند، بلکه نمادی از استقامت و پایمردی در راه عشق به امام حسین (ع) به شمار میروند. هر عمود، یادآور قدمهایی است که باید برداشته شود، و هر شماره، نشانی از پیشرفت در این سفر روحانی.
در کنار این عمودها، موکبها نیز نقشی حیاتی ایفا میکنند. این ایستگاههای خدمترسانی، با ارائه انواع خدمات از خوراک و نوشاک گرفته تا استراحت و حتی خدمات پزشکی، خستگی راه را از تن زائران میزدایند. برخی از این موکبها، علاوه بر پذیرایی، خدمات ارزی نیز ارائه میدهند. دینار عراقی، واحد پول رایج در این کشور، در این موکبها دست به دست میشود؛ چه برای خرید اقلام مورد نیاز و چه برای کمک به نیازمندان یا شرکت در طرحهای خیریه. دیدن مردمی که با سخاوت، دینارهای خود را در طبق اخلاص میگذارند تا خادم زائران باشند، صحنهای تأثیرگذار است. گاهی اوقات، حتی با مبالغ کم دینار، میتوان طعم شیرین خدمت به زائران ارباب را چشید.
همسفرانِ آسمانی
شگفتانگیزترین و دلنشینترین بخش این سفر، همسفران بودند. کسانی که شاید تا دیروز نمیشناختی، اما در این مسیر، چون خانوادهای واحد شدی. با هم غذا خوردی، استراحت کردی، درد دل کردی، و برای یکدیگر دعا کردی. ناگهان خود را در کنار فردی از شهری دیگر، با فرهنگی متفاوت، اما با هدفی مشترک یافتی که از عشقش به امام حسین (ع) سخن میگفت. در آن لحظات، مرزها رنگ میباختند و تنها انسانیتی مشترک و ارادهای واحد برای رسیدن به معشوق باقی میماند.
نجف، کربلا، و آن لحظه ناب
هنگامی که از دور، گنبد طلایی حضرت اباعبدالله الحسین (ع) نمایان شد، موجی عجیب در دل احساس کردم. گویی تمام خستگیها، دردها، و کاستیها، ناگهان محو شدند. رسیدن به کربلا، فراتر از توصیف است. ازدحام جمعیت، اشکهایی که بیاختیار جاری میشدند، و آن حس قربت به خدا و اهل بیت…
لحظهای که سرانجام خود را به ضریح رساندم و در آستانه آن قرار گرفتم، احساسی وصفناپذیر وجودم را فرا گرفت. گویی تمام قدمهایی که برداشته بودم، تمام سختیها، همگی بهانهای بودند برای رسیدن به این دم. در آن ازدحام، لحظهای حس کردم که امام حسین (ع) مرا مینگرد، سخنانم را میشنود، و مرا در آغوش میگیرد. آنجا بود که دریافتم چرا این مسیر اینچنین اهمیت دارد.