روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

فاطمه میرزاجانی – 2025-08-21 16:15:54

بسم رب مشهدالرضا

صدای مُهر گذرنامه، آغاز دفتری تازه بود؛ دفتری که بوی اشک می‌داد و رنگ خون. پا به خاکی گذاشته بودم که هر ذره‌اش با داغ کربلا گره خورده بود. خاکی که وقتی بر آن می‌نشستی، زمزمه می‌کرد: «ای زائر، خوش آمدی… اما آماده باش، اینجا دل‌ها را به اسارت می‌گیریم»
جاده در برابرم کشیده شد. ون سفید، همسفرانی از هر سوی ایران، و مردانی عراقی که از پنجره‌ها بطری‌های آب به دست زائران می‌رساندند. قلبم لرزید؛ اینجا هر جرعه آب یادآور تشنه‌کامی حسین بود و چه تناقض عجیبی، او برای تشنه‌ای آمده بود که با عطش جان داد، اما در راه او، هیچ زائری تشنه نمی‌ماند.
پاهایم زخم داشت، اما دلم پر از پرواز بود. شمارش معکوس رقم هر عمود تا رسیدن به سرزمین عشق، و حالا عمود 1452 مقابلم بود. نورهای سرخ، مه‌پاش‌ها، اشک‌ها، دست‌های به آسمان بلند شده… و دیگر نمی‌توانستم بغضم را نگه دارم. دلم فریاد می‌زد: «عموی کودکان بی‌پناه! من آمده‌ام… با تمام سنگینی گناهانم، آمده‌ام. مرا ببین، مرا بپذیر.» و آری، پذیرفته شدم.
برخلاف همه که عجله داشتند، می‌خواستم آرام قدم بردارم گویی هر لحظه ماندنم آنجا دلم را از گناه سبک تر می‌کرد. وقتی به ضریح رسیدم، همه دل شکستگی‌هایم محو شد. آرامشی نشست در دلم که هیچ واژه‌ای توان وصفش را نداشت؛ آرامشی از جنس آغوش حسین(ع).
وداع، زخمی بود که بر جانم نشست. اشک‌ راه دیدگانم را بستند و دل تنگم در هر تپش، به نهر علقمه و خیمه‌گاه و صدای مهربان «ماء بارد» و «حرک یا زائر» پیوست. لبخندهای بی‌ریای کودکان عراقی و همراهی صمیمانه زائران ایرانی، چون نور کوچکی در تاریکی جانم می‌درخشید. سوغات قلبم اما با من آمد؛ عطر خاک کربلا که هر نفس را پر از یاد حسین می‌کرد و اشک‌هایم را تبدیل به دعاهای خاموش می‌ساخت، نوای جمع عاشقان که حس حضور و وحدت در مسیر عشق را به جانم می‌ریخت، لبخندهای دست‌ساز و اشکی که بر ضریح ریخته بودم؛ هر قطره‌اش چون قطره‌ای از عاشقی و سبک شدن روح، در عمق جانم نشست و یادآور شد که عشق حسین، برای همیشه در دل من خانه کرده است.
وقتی پایم بر خاک وطن نشست، غربتی جانکاه در دلم ریشه دواند. چیزی در وجودم تهی بود. آری… قلبم در کربلا جا مانده بود و آنجا دانستم همه زائران کربلا، گمشده‌ای دارند. بعضی دلشان، بعضی آرامششان، بعضی اشکشان. اما در حقیقت، کربلا، میعاد گمشدگان است؛ و همه جاده‌ها، همه اشک‌ها، همه دل‌ها، به یک نام ختم می‌شود: مهدی (عج).
فاطمه میرزاجانی

 

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.