روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

فاطمه منصوری – 2025-09-02 06:05:38

#خاطره_طنز
نماز متحرک

تصور کنید، یه کاروان پر از دخترای زائر اولی، با کوله‌باری از عشق و چشمانی پر از اشک شوق، تو مسیر نورانی نجف تا کربلا از اذان مغرب تا اذان صبح، در نیمه‌شب‌های ارادت با پلک‌های بصیرت در طریق الحسین! قدم برمی‌دارند.
هوا تاریکه، اما دل‌ها روشن‌تر از هر آفتابیه. خستگی؟ بی‌حوصلگی؟ این کلمات تو قاموس زائر اولی های بنات الزهرا در اربعین اصلا جایی ندارن! اینجا فقط ارادت موج می‌زنه.

مربی کاروان، خانمی که خودش سال‌هاست تو این مسیر قدم گذاشته، می‌خواد به بچه‌ها کمک کنه که از لحظه لحظهٔ این سفر معنوی نهایت استفاده رو ببرن. نیمه‌شب شده بود و ستاره‌های مشایه تو آسمون خاکی مسیر پیاده روی زائران متبلور بود.نواهای عراقی و صداهای صاحبان موکب روح هر زائری را زنده می‌کرد…
فضا جون میداد برای هر عبادتی …
مخصوصا نماز شب…
اما با کفش و کوله و در حال حرکت مساله ای دور از ذهن بود….
مربی گفت: “دخترای گلم! شما که وضو دارید، می‌دونید که امام حسین (ع) چقدر به نماز شب اهمیت می‌دادن؟ حتی تو این مسیر پیاده‌روی هم می‌تونید نماز شب بخونید. لازم نیست توقف کنید. به جای سجده و رکوع، می‌تونید چشمهاتون رو باز و بسته کنید و به یاد خدا باشید!”

دخترها، با چشمانی که از عشق ابا عبدالله برق می‌زد، با شوق فراوان این نکته رو به خاطر سپردن. “عجب فرصت نابی! هم قدم برمی‌داریم و هم نماز شب می‌خونیم!”

شب در گذر بود و مسیر پر از زائرانی که هر کدوم با حال و هوای خودشون در حرکت بودن. حالا، اگر دقت می‌کردی، می‌دیدی که بعضی از دخترها، در حالی که قدم‌هاشون رو محکم برمی‌داشتن و گاهی هم زمزمهٔ نوحه‌ای از لبشون جاری بود، با جدیت خاصی چشماشون رو باز و بسته می‌کردن! انگار تو دل شب دارن با امامشون راز و نیاز می‌کنن و با هر پلک زدن، یه قدم به کربلا نزدیک‌تر می‌شن! صحنه‌ای بود از جنس ارادت، شیرین و دوست‌داشتنی.

اذان صبح نزدیک میشد..مربی برای اینکه همه بتونن نماز صبحشون رو بخونن، و یک صبحانه هم میل کنند تا قوت بگیرند. کاروان رو کنار موکب باصفای لرستان متوقف کرد.

مربی با شور و حال خاصی گفت: “خب، دخترا! آماده‌اید برای نماز صبح؟ وضو بگیرید و نماز جماعت صبح توی موکب لرستان برگزار میشه همه نماز بخونیم ک بعدش هم از حلیم داغ و خوشمزه این موکب صبحانه بخوریم و استراحت کنید…

اما در کمال ناباوری، بیشتر دخترا، با همون نگاه‌های سرشار از معنویت و البته کمی خنده، گفتند: “خانم! ما که نماز صبحمون رو خوندیم دیگه!”

مربی، اولش کمی متحیر شد، بعد با تعجب و لبخند پرسید: “خوندید؟ کی؟ ما که اصلا توقف نکردیم تا الان! تمام شب رو در حال حرکت بودیم!”

یکی از دخترها با اون لحن پاک و معصوم، اما قاطع، گفت: “خانم! خودتون دیشب گفتید که میشه در حال حرکت نماز خوند و به جای سجده و رکوع، چشما رو باز و بسته کرد. ما هم همون‌طور که می‌اومدیم و به امام حسین (ع) سلام می‌دادیم، نماز صبحمون رو هم خوندیم دیگه!”

اینجا بود که لبخند مربی از روی تعجب به خندهٔ بلند و از ته دل تبدیل شد! صدای خنده‌اش تو اون صبح روحانی پیچید. در حالی که اشک شوق تو چشماش حلقه زده بود، گفت: “جانم فدای این دل‌های پاک شما! پاشید پاشید دوباره باید نماز بخونید😂😂
بچه‌های خوبم! اون که برای نماز مستحبی بود، مثل نماز شب که گفتم با باز و بسته کردن چشم هم قبوله! ولی نمازهای واجب، مثل نماز صبح، باید حتماً با تمام آداب و ارکانش خونده بشه! یعنی باید توقف کنیم و وضو بگیریم رو به قبله باشیم و رکوع و سجود کامل داشته باشیم!”

صدای خندهٔ مربی با خندهٔ شیرین دخترا قاطی شد. همه به سادگی و عشق خودشون خندیدن. اون روز، یه خاطرهٔ فراموش‌نشدنی و خنده‌دار هم به کوله‌بار سفرشون اضافه شد، خاطره‌ای از شور و شوق بی‌حد و مرز زائران حسینی.
دخترا تا روز بعد این خاطره رو سوژه ی خنده شون کرده بودند و هر وقت خسته می‌شدند با شوخی می‌گفتند پر انرژی ترین و باحال ترین و با حضور قلب ترین نماز صبح مون که تو حرکت خوندیم هم قبول نشد ،یکی از دخترا میگفت،خانم من چقدر تمرکز کردم موقع نماز به این اون نخورم …هی روزگار😂😂

خاطره فاطمه منصوری زائر اولی
گالیکش
گلستان
بنات الزهرا

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.