روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

فاطمه فلاحتی – 2025-08-21 00:50:10

دلنوشته برای اربعین

یادش به خیر، دیدم که به دستانم خیره مانده بود. پرسیدم:
«چرا این‌قدر به دستام نگاه می‌کنی علی؟»
لبخندی زد و گفت: این انگشترت رو بده ببرم… قول می‌دم گم نکنم. می‌خوام برات تبرکش کنم.
آن لحظه بغض گلویم را گرفت. با خودم گفتم چرا تا امروز منِ خسته‌ی گناه و چشم‌به‌راه، طلبیده نشده‌ام؟
من که هر سال لباس سیاه محرم را از تن بیرون نمی‌آوردم…
من که همه‌ی روزهای محرم جز در هیئت جایی پیدا نمی‌شدم…
حتماً حکمتی در کار بود که من هنوز درکش نمی‌کردم.
به او گفتم: علی! نامه‌ای برای آقا نوشتم. بگذار در کوله‌ات باشد. مطمئنم اباعبدالله بی‌جوابش نمی‌گذارد.
یادمه در آن نامه نوشته بودم:
آقا جان! دلم کسی را می‌خواهد که در نگاهش ردّ خدا را ببینم.
آقا جانم! بارها دلم شکست و تاب آوردم، تنها به امید اینکه دستم را گرفتی و تنهایم نگذاشتی.
بارها گنه کردم و باز هم از من رو برنگرداندی.
در تاریکی‌های زندگی‌ام، تو چون نوری تابیدی و نجاتم دادی.
آقا! دلم آغوشت را می‌خواهد…
آن‌قدر خسته و دلگیرم که آرزوی پرواز کرده‌ام؛ پروازی سبک‌بال، پروازی تا آستان عشق حقیقی…
ای اباعبدالله!
تو مسیحای دلم هستی و من می‌خواهم تا ابد، دل بی‌قرار و زارم را به تو بسپارم.

فاطمه فلاحتی

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.