با خیل مشتاقان
در اندیشۀ خویش ، به کربلای زمان امام حسین سفر می کنم و ازیاد آوری زخم بی التیام آن روزگار دلم مالامال اندوه می شود ؛ برای رهایی از غم ، چاره ای می اندیشم و با تمام وجود به روزگار خویش بازگشته و راه عزیمت بدان دیار را در پیش می گیرم ، ژرفای نگاهم را به دور دستهای پیش رو ، یعنی همان مسیری که آن را « جادّۀ دیار آفتاب » نام داده ام می دوزم و مسیر رسیدن به سرزمین مهر را بررسی می نمایم ؛ راه سخت است و جادّه ناهموار ، به گونه ای که به جای سر کشیدن نخل های استوار ، سراسر سطح خاک را سنگ های سیاه و سخت پوشانیده است و آفتاب از روی رشکی که به خورشید دلها می ورزد ، شدّت گرمای طاقت فرسای خود را بیشترکرده است . اندوهِ دلم بیشتر می شود و پاهایم برای رفتن سست می گردد و قدم هایم کُند . می ایستم و ناامیدانه به دور دست نگاه ، چشم می دوزم ؛ در دو دلیِ پا پس کشیدن و رفتن ، ناگهان دیدن طلیعه ای ، بارقۀ امید را در دلم بر می افروزد ، نیرو می گیرم و اراده ام محکم می شود ، راه می افتم و به سمت دِلِستان مِهر حرکت می کنم و چه بسیار زود درسایه سار درختی ، که گویی با سرسبزی خویش به ناملایمات می خندد ، به جمعی که از دور دیده بودم می رسم و بدانها ملحق می شوم . در میان خیل آن مشتاقان ، صدای سنج و طبل و دمام وَ شور و شوق جوانانی که در تکاپویِ نشان دادنِ دلدادگی خویشند توجهم را به خود جلب می کند ، با آنها همراه می شوم و چون ایشان ، مشتاقانه روانۀ دیار دوست می گردم ؛ باری من دیگر تنها نیستم بلکه قطره ای هستم از یک رود جاری ، رودی که می رود تا با پیوستن به دیگر شاخه ها در سرزمینی به نام کربلا ، منظره ای بی بدیل از تابش خورشید بر فراز دریا را به تاریخ بیستم صفر ( اربعین ) خلق نماید و تحسین جهانیان را بر انگیزد .
فاطمه عبودی زاده از اهواز